Namjoon pov:
طی یه نامه رمزنگاری شده به ژنرالهای سابق ماجرا رو کامل گزارش دادم؛ ازم خواستند که مخفیانه و دور از چشم وزیر و بقیه، درباره هویت اون خارجیهای عجیب تحقیق کنم، حدس خودم این بود که این قاچاق انسان، توسط یه نفوذی یا حداقل کسی که هم نظامیه و هم با مافیای شعله درارتباطه، در جریان بوده! اما مدرکی برای اثبات حرفم نداشتم! افراد کلاب مدتها قبل دستگیر شده بودند، مارمولک هشدار داده بود که پرونده بسته شده! تنها کسی که گمشده باقی مونده بود، رئیس پارک بود که اون هم کشته شد و آخرین مهرهای که میتونست مارو به سرمنشا این ماجراها برسونه، سوخته بود؛ البته که من جونگکوک رو سرزنش نمیکنم، پارک آدم بیمسئولیت، دزد و البته شارلاتانی بود، باعث تاسف بود که چنین آدمی دکتر این جامعه بوده! همیشه میخواستم گردنشو خرد کنم، ولی به هرحال قسمت من نبود.
_به چی اینقدر عمیق فکر میکنی؟!
_به اینکه تهش پارک به دست یکیمون کشته میشد از بس نکبت بود!_نه جونی! به دست من به قتل میرسید، لکه ننگ زندگیِ هندسامم میشد، ولی میتونستم باهاش کنار بیام! همون بهتر که جونش در رفت!
_انگار تو بیشتر از من ازش متنفر بودی، جینی!
_نمیتونم بگم چرا، اما چون دونسنگ نانازمو اذیت کرد، باید کونش میزاشتم، به دلایلی!خندهای کردم و گفتم: جین! من که میدونم تو از قدیم از این آدم متنفر بودی! الکی دونسنگتو بهونه نکن!
_نامجونا! مگه صدبار نگفتم هرچی گفتم بگو چشم؟!_چشم!
_آفرین! حالا بیا گردنمو ماساژ بده!با خوشحالی پشت کانتر پرستاری رفتم و مشغول ماساژ دادن شونههای لطیفش شدم، شونههای پهنی و جذابی داشت، دوست داشتم روپوش پزشکیشو دربیاره، تا پوست نرمشو لمس کنم، اما جلوی خودمو گرفتم! به خودم نهیب زدم؛ خجالت بکش کیم نامجون! اگه زیردستات بفهمن چقدر هورنی هستی چی میشه؟ اگه یکی ببینتمون؟ اونهمه افتخار و مبارزه! همه مدالهام هیچ و پوچ میشه!
_جونی؟ چرا اینقدر شل و ول شدی؟
و یهو به خودم اومدم.
_نمیخوام به شونههات فشار بیارم که بعدا اذیت شی عزیزم!
چشماشو ریز کرد و گفت: مگه شونههای چند نفر ماساژ دادی که بعدش اذیت شدن؟_جین! غلط کردم!
****
Chan pov:
این فیلم مثلا رومانتیک بود، اما زن و مرد داستان اینقدر یُبس و بیحال بودن که دیگه داشت خوابم میگرفت، پاپکورنم هم تموم شده بود؛ هوسوک اما با هربار ریده شدن توی رابطه اینا اشکش دم مشکش بود! اصلا خوشم نمیومد ببینم داره اشک میریزه یا چیزی ناراحتش میکنه... من فقط اشک ریختنشو یه جا دوست داشتم؛ وقتی زیرم داشت به فاک میرفت و از لذت اشک میریخت؛ پاکت خالی پاپکورنمو کناری انداختم، بهش نزدیک شدم و لاله گوششو بین لبم گرفتم.
یهو آروم گفت: یااا! نکن! اینجا سینماست! یهو یکی میبینهها!
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...