Jin pov:
مشغول گیم زدن بودم که تهیونگ با دوتا ماگ توی دستش وارد بیمارستان شد؛ ماگ منو روی میز پرستاری گذاشت و گفت: به هوپ گفتم تا فردا استراحت کنه، من کمکت شیفت میدم هیونگ!
_چییششش! همچین میگه استراحت انگار ازش بیگاری میکشیم! روزی که این بشر کار کنه باید تعجب کرد! یا درحال خوردنه، یا ریدن! از وقتی هم که این چان نامتمدن سر و کلهاش پیدا شده، دیگه مگه از زیرش میاد بیرون ببینه توی دنیا چه خبره؟ کلا درحال دادنه!تهیونگ خندهای کرد و گفت: یاااا! هیونگ!.... چون دلت واسه فرمانده کیم تنگ شده اینطوری میگی نه؟ این چندروزه اصلا بهت سر نزده واسه همین علائم پیری رو نشون میدی!
با شنیدن حرفاش، دفتر جلوی دستمو برداشتم که بزنم تو سرش، اما یهو صدای زنگ تلفن متوقفم کرد.
تهیونگ فورا پرید و جواب داد:
_بیمارستان شمالی بفرمای...چیییی؟!!!و با چهره شوکه به من زل زد!
_چیه؟ باز کی کیو کرده که ما باید مکافات زاییدنشو بکشیم؟ بگو خونه نیستیم نیان اینجا! اَه!
اما تهیونگ فقط بهت زده گوشی تلفن رو گذاشت.
_هیونگ! وزیر دفاع تیر خورده! اونم 6تا! تا پنج دقیقه دیگه اینجاس!_چیییی؟! گه خوردن! زودباش برو چیزاتو جمع کن ما از این گه دونی فرار میکنیم! زودباش! بدو برو کون هوسوک هم جمع کن! مردنیاشونو میارن اینجا که نعش کشی بیفته گردن ما!
و هلش دادم سمت در تا زودتر خودمونو نجات بدیم، اما طبق معمولا صدای کشیده شدن چرخ تایر ماشینهای ارتشی، قبل از اینکه نقشه فرارمون نتیجه بده، محوطه بیمارستان رو پر کرده بودند.*****
Namjoon pov:
اونطرف پشت میز، مقابل من پسر مضطربی نشسته بود که با دستهای خونیش، از استرس میلرزید. مردمکهای چشمهاش نامتمرکز بودند، اما علائمی از مواد روانگردان نشون نمیداد. طی این مدتی که جزو همراهان وزیر دفاع بود، چیزی جز رفتار آروم و بیصدا ازش ندیده بودم، برام سوال بود که چنین پسر ساکت و کمسن و سالی، چطور 6 تا گلوله به وزیر شلیک کرده؟!
دقیقا زمانی که تصمیم داشتم نقشهامو پیاده کنم، صدای شلیکهای ممتد از اقامتگاه وزیر، درست در ساختمان مرکزی، توجه همه رو به خودش جلب کرد! اگرچه اینجا منطقه نظامی بود، اما به جز سالن سرپوشیده میدون تیر، کسی اجازه تیراندازی نداشت!
و زمانی که به اقامتگاه رسیدیم، شرایط واقعا غیرقابل توضیح بود! وزیر با لباس خواب روی زمین افتاده بود، اما مرد جوان، ترسیده و مضطرب، گوشه اتاق نشسته بود و درحالیکه لباسهاش انگار از هم پاره شده بودند، تفنگ توی دستشو محکم نگهداشته بود.
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...