❓️13. سوالِ بی‌جواب🤷🏻‍♂️

2.4K 201 113
                                    

Taehyung pov:

همه چیز در عین حال که سریع رخ داد، خیلی هم کند از مقابلم چشمم گذشت.
سرم انگار به جایی برخورد کرد و یهو بازوی چپم تیر کشید.

*****

وقتی چشمامو باز کردم، همه جا تاریک بود؛ با هر نفسی که میکشیدم، خاک و غبار وارد ریه‌هام میشد.

_آه...آخ...
ناله خفه‌ای به گوشم میرسید.
خواستم خودمو حرکت بدم اما درد ناجوری توی تنم پیچید.
اصلا نمیفهمیدم چقدر زمان گذشته!
_هیون...جین...هیونگ...
و چندبار سرفه کردم تا خاک از حلقم خارج شه‌.

صداهای نامفهومی از بیرون میومد، اما من توی تاریکی رها شده بودم.

****

Jhope pov:

جیمین درحال گریه کردن نشسته بود و زار میزد.
_بچه دو دقیقه آروم بگیر! بزار امدادگرا کارشونو بکنن!

_هیونگ...اگه میدونستم زلزله میشه، نمیگفتم بیایم اینجا! تقصیر من بود! حالا جین هیونگ و تهیونگ بیچاره...حالا چیکار کنم؟ من اونا رو کشتم!

_یاااا!

اما اصلا خفه نمیشد مثل بچگیاش شده بود! یه گوشه کز کرده بود، زانوهاشو توی بغلش گرفته بود و فقط عر میزد!

دستمو توی سرم گرفتم.
نمیدونستم گوشیم کجاس! شاید میتونستم زنگ بزنم؟ شاید میتونستن زیر آوار جوابی بدن؟!! سردرگم بودم، همه چی فرو ریخته بود! اون رستوران تاریخی و قشنگی که تا همین دوساعت پیش داشتیم داخلش سلفی میگرفتیم، حالا به تَلی از خاک تبدیل شده بود.
امدادگرا تازه رسیده بودن اما کمبود نیرو داشتن؛ یه سگ زنده‌یاب هم مدام اطراف جایی که تهیونگ و جین هیونگ سقوط کرده بودن واق میکرد؛ اما امدادگرا مطمئن نبودن که اگه آواربرداری انجام بشه، زمین باز هم بلرزه یانه! طی این 2 ساعت تقریبا 11 تا پس لرزه داشتیم؛ کنار صخره بودیم و روی بخشی از کوهستان! همه چیز دست به دست هم داده بود تا عملیات نجات کند پیش بره.
_جیمینا! باید به فرمانده‌ات خبر بدیم که اینجاییم!
_لازم نیس، خودم رسیدم!
و به کیم نامجون نگاه کردم که به همراه افسر جئون و رئیس مین اومده بودند.
مین یونگی نگاه عصبی به جیمین انداخت و گفت: فقط شماها زنده در رفتین؟!
سری تکون دادم و گفتم: خیلیا از رستوران فورا خارج شدن، اما انگار چند نفری هم نتونستن! امدادگرا میگن ریسکیه!

جونگکوک که چند حلقه طناب کوهنوردی قرمز روی دوشش انداخته بود گفت: میتونی جای تقریبی قربانیا رو بگی؟
_نمیدونم... یه دفعه جین و تهیونگ سقوط کردن پایین! نمیدونم دقیقا کجان!
یهو نامجون گفت: چی؟!
و من تازه متوجه شدم که هنوز نمیدونن اوناهم با ما بودن.
جیمین با گریه گفت: جین هیونگ و تهیونگ هیونگ زیر پاشون خالی شد...نمیدونیم زنده‌ان یا نه!
و به هق‌هق کردن ادامه داد.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now