Jin pov:
_نوچ نوچ نوچ... نگا نگا نگا... چطور وسط حیاط بیمارستانی که داخلش پر مریضه، کون هم میزارن!
هوسوک با خنده بهم نزدیک شد و سرک کشید، مکث کرد و گفت: یاااا! کدوم بیمارستان پر مریض؟! تنها مریضمون تویی هیونگ! چشمات مشکل داره، یه بغل ساده رو الکی شلوغش میکنی!
_نه باریکلا! با اون چانِ نامتمدّن میگردی لنگه خودش شدیا! بغل ساده نه؟ آره والا پیش شماها که از لحظه اول داشتین کون هم میزاشتین، یه همچین چیزی بایدم بغل ساده باشه! ما معمولیهای هندسام چقدر بدبختیم، یه نامجونی پیدا نمیشه منو یه بغل ساده کنه... هعی خدا....اون که به من نریده بود، کلاغ کون دریده بود...
تهیونگ با خنده وارد اتاق شد و گفت: هیونگ دلت واسه بغل عشقت تنگ شده نه؟!
صورتمو چین دادم و گفتم: دلم واسه دودول عشقم تنگ شده!
تهیونگ پوکر بهم نگاه کرد و هوسوک سری تکون داد و با تاسف رفت.
*****
Taehyung pov:
قرار بود امروز مادر جونگکوک به دیدنم بیاد.
درست همون ایستگاه اتوبوسی که اولین بار روی نیمکتش، با مهربونی قلبمو گرم کرده بود، منتظرش نشسته بودم.وقتی از اتوبوس پیاده شد با لبخند گرمش گفت: اون کلهخر نیومد؟
_سلام اومونی!
و تعظیمی کردم و ادامه دادم: جونگکوک و تیمش درگیر ماموریتن...
_پس تصمیمت این بود؟ جونگکوک واقعا خوششانسه که تو اینقدر با درک کنارش موندی!_نه... من... دلم نمیاد کاری که دوست داره رو ازش بگیرم... همونطور که خودم شغلمو دوست دارم و دلم نمیخواد با وجود سختیها بیخیالش بشم.
با دستش موهامو به هم ریخت و گفت: پس حسابی از عشق زندگیش شانس آورده!!!
و لبخند قشنگی تحویلم داد.
_خب...تهیونگی! نظرت چیه با اتوبوس بعدی بریم مرکز شهر؟ بعدش هم دوتایی بستنی بخوریم؟!با خوشحالی گفتم: حتما!
***
طی چندساعتی که با مادر جونگکوک میگفتم و میخندیدم، فکر کردم که چقدر زن فهمیده و بالغیه.
_تهیونگی، تو دوست داری بعد از اینجا کجا بری؟ یادمه جونگکوک اوایل گفت تو 6ماه اینجایی...
_راستش هنوز نمیدونم برنامه وزارت بهداشت چیه، اما خب... دلم نمیخواد از جونگکوک دور بشم._میشه یه لطفی در حق من انجام بدی؟ ممکنه دوست نداشته باشی یا خوشت نیاد... اما لطفا بهم گوش کن و دلایلمو هم بشنو!
متعجب گفتم: حتما اومونی... هرچی بگید...لبخند زد و گفت: اول گوش کن! هنوز نشنیده چطور میتونی موافقت کنی؟!
خندهای کردم و جواب دادم: من بهتون اعتماد دارم. هرچی بود قبوله!
دستی به موهام کشید و نوازشم کرد.
نوازشش شبیه جونگکوک بود، اما لطافت عجیبی داشت.
پس مادر داشتن این شکلی بود؟!
YOU ARE READING
🫂Encounter✨️KookV
Fanfictionتهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6 ماه آینده رو اونجا کار کنند اما توی ناکجاآباد، باید با چه مسائلی سروکله بزنند؟! 🔫🩸💉 Name: Encounter�...