🔥36. یاقوت🫧

1.9K 133 29
                                    

Yoongi pov:

نامجون و جونگکوک بادیگاردهای رئیس لی رو کتک زدند و دست و پاهاشونو بستند، من هم با ماشینش به سمت هتل حرکت کردم.
کمی بعد متوجه نگاه مشکوک چند نفر روی خودم شدم، اما بدون اینکه سرمو برگردونم، فقط پشت سر کارمند هتل راه افتادم.
از اونجایی که حدس میزدم چند نفر رو قبل از من توی هتل گذاشته باشند، احتمال دادم که سوئیت VIPهم پر از شنود باشه، نمیتونستند دوربین بزارند چون دوربین با برنامه‌های ساده گوشی هم زود لو می‌رفت، ولی شنود‌های ارتشی چیزی نبودند که با چندتا اپلیکیشن ساده دوربین‌یاب گوشی، پیدا بشند. از جیبم دستگاهی که از چان گرفته بودم بیرون آوردم و کل اتاق رو گشتم؛ کنار مبل‌ها، نزدیک پایه‌های‌ تخت، چندتا شنود بود، اینا میخواستند از توی تختم چیو بشنوند؟!
سمت حموم رفتم، دوتا هم نزدیک وان پیدا کردم که گذاشتم همونطور باقی بمونند. از ظاهرشون فهمیدم مال خودمونه، آن بوهیون جاکش تجهیزاتمونو دو دستی تحویل مافیا میداده...پدرسگ خر!

****

Jimin pov:

از وقتی اومده بودم توی کلاب، بهم گفتند که بخاطر مسابقه نباید برم خونه و اگه خواستم استراحت کنم از اتاق رختکن کارمندها استفاده کنم.
مدیر داخلی وقتی مظلوم‌بازیامو دید گفت: با رئیس درباره‌ات حرف میزنم، اگه قبول کرد باید روز مسابقه بری به مهمون‌های VIP برسی! خوب پول توشه!

تعظیمی کردم و گفتم: واقعا ممنونم قربان!

رئیسش، همون صاحب کلاب بود که یه بار توی راهرو از دور منو دید؛ نگاه هیزش، حتی از اون فاصله هم قابل حس کردن بود، اما راه دیگه‌ای نداشتم! حتی اگه میخواست کاری کنه، من نمیتونستم اعتراضی کنم، چون خودم قبول کرده بودم اینجا باشم.

****

چندساعتی توی اتاق کارکنان خوابیدم، هرچند یهو از سروصدا و همهمه ی بیرون، از خواب پریدم.
چیزی به شروع مسابقات اصلی نمونده بود اما درست به اندازه کازینوهای بزرگ ماکائو، شلوغ شده بود و مشتری‌ها همه جا وول میخوردند!
مدیر داخلی با دیدن من اشاره کرد و گفت: برو آشپزخونه کمک کن! اگه رئیس هم صدات زد برای خودش و مهموناش نوشیدنی ویژه ببر!
چندساعتی توی آشپزخونه بودم تا یکی از بادیگاردهای بیرون وارد شد و گفت: هی تو! برای رئیس مشروب ببر!
فوری از توی قفسه‌ها مشروب گرون‌قیمتی برداشتم و با چندتا جام دنبال بادیگارد راه افتادم.
وسط کلاب یه میز بزرگ پوکر گذاشته بودند و صاحب کلاب و چندین مشتری ویژه نشسته بودند و بازی می‌کردند.
این میز از بقیه‌ی میزها بزرگ‌تر بود و احتمالا کله‌گنده‌ترین مشتری‌ها پشتش می‌نشستند؛ من یه دفعه نگاهم به مردی افتاد که بی‌نهایت برام آشنا بود و وقتی نزدیک شدم، تونستم چهره یونگی رو ببینم که چقدر تیپش عوض شده، اما سرمای نگاهش از همیشه بی‌رحم‌تر به نظر می‌رسید. بیخیال مشغول بیرون دادن دود سیگار برگش بود.
وقتی نوشیدنی‌هاشونو گوشه میز گذاشتم، بادیگارد سرشو تکون داد تا برم.

🫂Encounter✨️KookVWhere stories live. Discover now