تحقیقات کوان
ازفردای روزی که ییبو ازعمارت رفت ،انگار تمام غمهای دنیا تو دل کوان وهه سو ریخته شده بود.کوان باید ازاون خدمه پرس و جو می کرد ولی درعین ناباوری صبح که ازخواب بیدارشد بعداز صبحانه ،سرخدمه اومد به عمارت واجازه خواست تا کوان رو ببینه .کوان هم گفته بود که به اتاق کارش بره.سرخدمه که پشت دراتاق رسید با احتیاط در رو زد وبعداز اجازه دادن کوان وارد اتاق کارش شد.کوان پشت لب تاپ ،ایمیل کاری ارسال می کرد وبه سرخدمه گفت: کاری داشتی که می خواستی منو ببینی؟ سرخدمه با احترام پاکت نامه ای روی میز کوان گذاشت و به عقب برگشت.کوان بعداز ارسال ایمیل ،برگشت وچشمش به پاکت نامه استعفا خورد.ازتعجب داشت سرخ می شد.چراحالا؟ چراحالا که کوان تصمیم گرفته بود اون خدمتکار رو بازجوئی کنه وازش درمورد اون شب بپرسه ،حالا اون استعفا داده بود؟ دلیل این کار چی بود؟ کوان با خشمی که توصورتش هویدا بود ازسرخدمه پرسید: آقای جیسونگ، این چیه؟ استعفا؟ پس چرامن خبرندارم؟ این چه مسخره بازی ایه ؟ اون خدمتکار که حالا نامه استعفاش روی میز منه اسمش چیه؟ جیسونگ که تا حالا شیائوکوان رو عصبانی ندیده بود،باترس و لکنت جواب داد: رو..رو...روهان.ارباب .کوان پوزخندی زد و گفت: روهان؟ حالا این روهان برای چی استعفا داده؟ اونم بدون اینکه من رو در جریان کارقرار بده وببینه آیا موافقت می شه یانه؟ جیسونگ حرفی برای گفتن نداشت چون اون هم علت این کار رو نمی دونست.اون فقط نامه رو توی اتاق روهان پیداکرده بود .کوان حالا باید هم دنبال روهان می گشت وهم از زیر زبون ژان همه چیز رو می کشید بیرون.وراهشو خیلی خوب بلد بود.پسرش ظرفیت الکل کمی داشت و وقتی بدمست می شد چفت دهنش هم باز میشد.
اعتراف در مستی
کوان اون روزشو به بدترین شکل شروع کرده بود.جیسونگ بعداز اظهار بی اطلاعی تونست ازاون فضای متشنج راحت بشه وتو دلش مدام به روهان فحش می داد.ازطرفی کوان برای این که ازنقشه اش بدون پشیمانی مطمئن بشه به اتاق کار هه سو رفت.هه سو طبق معمول مشغول گلدوزی بود.اون عاشق این کار بود وکوان هم عاشق زمانی بود که هه سو پای گلدوزی هاش می نشست وبهترین خودشو انجام می داد.کوان دهنش خشک شده بود.هه سو چندین سال بودکه باکوان زندگی کرده بود و ازهررفتار وگفتار کوان اوضاع اونو می فهمید.هه سو سریع ازجاش بلندشد وازروی میز یه لیوان آب میوه خنک ریخت وبه کوان کمک کرد تا اونو بخوره .بعد کمکش کرد تا روی مبل بشینه .میدونست کوان ذهنش درگیر ِ مسئله ای هست وداغونه.هه سو گفت: کوان چ.... حرفش با نگاه نگران کوان قطع شد.کوان گفت: هه سو،هه سو عزیزم من..من.. من باید یه کاری بکنم ولی نمی دونم درسته یا نه؟من .. من دارم روی موضوع قرص اون شب تحقیق می کنم و اون خدمتکاری که رفتارش تو جمع اون روز متفاوت از بقیه بود ،حالا بی خبر استعفا داده و... حرف کوان با تعجب هه سو نیمه موند: چی...چی؟ استعفا بدون اطلاع چرا؟.کوان گفت : اونو حتما پیدا می کنم ولی... ولی فقط یک راه مونده ..ژان.هه سو چشمهاش رنگ غم گرفت.خودش هم می دونست احتمال این قضیه بالاست.برای همین به کوان به شرط این که عصبانی نشه گفت: یه..یه.. یه چیزی هست... که..... باید بگم.نفسشو با غم بیرون داد و گفت: اون شب وقتی منگ ییبو رو کتک می زد من..من... یه لحظه ژان و دیدم.اون...اون...اونقدر با لذت به اون صحنه نگاه می کرد که انگاریکی از دشمناش داره زیراون دست و پا له میشه.من...من... هیچ وقت اون نیش خند ولذتِ توی صورت ژان رو فراموش نمی کنم.کوان... بعد زد زیر گریه وکوان رومحکم بغل کرد.حالا دیگه کوان وقتی حرفهایی که پشت ستون شنیده بود رو باحرفهای هه سو کنارهم گذاشت ،مطمئن شدکار،کارِ ژانِ.بنابراین تصمیمی که گرفته بود روبا
هه سو درمیون گذاشت وتصمیم گرفتن به بهانه دورهمی خانوادگی به یه رستوران VIP دار برن واونجا نقشه خودشونو عملی کنن.ولی ینا هم باید حضور می داشت.البته تصمیم گرفته بودن که صدا و صحبتهای ژان رو ضبط بکنن چون ممکن بود بزنه زیرکارهاش.طبق تصمیم قرار شد شنبه شب رستوران رزرو بشه وکوان به هه سو گفت که شخصاً ینا رو دعوت بکنه وبهانه ای هم برای این دعوت بیاره تا ینا شک نکنه.تا وقتی زمان اعتراف گیری شروع بشه .کون ازطریق جیان و آقای پارک جویای حال ییبو بود.هنوز 28 روز تا اتمام یک ماه مونده بودوجیان مدام گزارش کارهای انتقال مدرسه ییبو رو به کوان می داد.وچنگ هم گاهی پنهانی به دیدار ییبو می رفت وخبرهارو دوطرفه می رسوند.هه سوبعداز صحبت با کوان تصمیم گرفت روز4شنبه با ینا تماس بگیره برای همین حالا فرصتی بودتا برای ییبو کمی پیراشکی بغچه ای پراز گوشت درست بکنه.ژان هم طبق روال خونه نبود.پس فرصت خیلی خوبی بود.بعدازپخت پیراشکی ها با جیان تماس گرفت وازش خواست بعداز اتمام کارهاش یک سربه عمارت بزنه تا امانتی ییبو رو بدستش برسونه.جیان هم بعداز تموم شدن کارهاش با کوان به عمارت برگشتن و هه سو پیراشکی هارو به جیان سپرد تا بدست ییبو برسه. هه سو می دونست ییبو عاشق اون پیراشکی هاست وخیلی خوشحال بود که میتونه بازهم طعمش و بچشه.جیان برای ناهار نموند و رفت.ظهرشده بود وهه سو وکوان ناهار می خوردن.هه سو به کوان گفت:4شنبه با ینا تماس می گیرم ودعوتش می کنم .ژان هم امشب درجریان بذاریم تاکاری جورنکنه .کوان هم گفتة همسرشو تائید کردوناهار درسکوت صرف شد. هه سو دلش برای ییبو تنگ شده بودتصمیم گرفت ازکوان بخواد اونو ببره پیش ییبو حتی اگرم شده ییبو رو از دور ببینه.
بالاخره روز4شنبه رسید.عمارت ساکت بودخیلی ساکت وآزاردهنده .به ساعت نگاه کردوساعت11ظهرونشون می داد. گوشی رو برداشت وبعدازچند بوق یناتماس رو وصل کردوگفت: الو،بفرمائین منگ ینا هستم.هه سوهم هرچندسخت لحن حرف زدنشو عوض کرد وگفت: اووو ینا ،ینای عزیزم،دخترم حالت چطوره؟ خوبی؟من دورا دور جویای حال تو بودم ولی خواستم زمان بیشتری بگذره تا بعد تماس بگیرم.حالاهم می خوام به نشونه صمیمیت مون برای شنبه شب تورو شام دعوت کنم.امیدوارم که دعوتمون رو قبول کنی.ینا هم فرصت و غنیمت دید،اشکهای تمساح خودشو روانه کردو وباهق هق گفت: او...خانم شیائو... شما...شما ... نمی دونین تواین دوهفته من چی کشیدم و واقعا ازحسن نیت شما ممنونم وباکمال میل دعوت شمارو قبول می کنم.هه سوهم که ازپشت تلفن خوشحالی خودش رو قورت داده بود گفت: اوو.ینای عزیز همه چیز درست میشه.اون پسر به سزای عملش رسید دیگه ناراحت نباش .من آدرس رستوران و ازطریق پیام حتما برات ارسال می کنم و بعداز کمی صحبت ،هه سو تماس رو قطع کردوپیش خودش گفت: عجب دختر مکارو پرروئی ،حالا وایستا ببین چه آشی برات پختیم.چندروز گذشت وکوان یه رستوران سنتی تویه محله خیلی خوب با اتاق VIP رزرو کرد.البته با سختی ژان رو وادار کردن تا باهاشون همراه بشه وبه شام بیاد.چون ژان خیلی کم دراینجورمراسم های خانوادگی شرکت می کرد.روز دعوت رسید و ینا به امید اینکه میتونه مبلغی اضافی بعنوان غرامت از پدر ژان بکنه ،بهترین لباس و پوشید ولی خیلی کم آرایش کردتا خودشو بی حوصله جلوه بده.لباسش پوشیده بود .انگار این ینا اون ینای شب تولد نبود.ساعت 9شب بودکه هر4 نفر در رستوران جمع شده بودن ودور میز گردون اتاق نشسته بودن و منوها رو زیر ورو می کردن که هه سو گفت:نظرهمتون چیه اتمام این ماجرارو با نوشیدن قوی ترین الکل جشن بگیریم؟کنارتمام غذاهای لذیذ این رستوران ،یه بطری بزرگ نوشیدنی الکلی قوی خیلی می چسبه.ژان و ینا هم که عاشق نوشیدن بودن خیلی زود قبول کردن.البته ژان نگران ظرفیت پائین الکلش نبود.چون پدرو مادرش اونجا بودن واگر خیلی مست می کرد اونا می تونستن به ژان کمک کنن .کوان هم گفت: قبوله وبعداز ورود گارسون به اتاق اونا ،کوان سفارش غذا ونوشیدنی الکی قوی همراه با یک بطری آب کرد.این رمز کوان وگارسون بودکه گارسون گفت: ما فقط نوشیدنی الکلی داریم ورفت.

ESTÁS LEYENDO
game destiny
Romanceژان پسریک خونواده ثروتمند اما مغرور،ییبو پسری فقیرکه درحین درس خوندن دنبال کارمی گرده تابتونه تحصیلاتش رو ادامه بده.ولی روزگاراین دوتارو کنارهم قرارمیده وبعدبطرزوحشتناکی جدامیکنه. بامن همراه باشین تا ببینیم تقدیرشون چیه وچی میشه تاپ:ییبو