اخراج ژان ازعمارت
اون شب ینا و ژان بدمست کردن و تقریباً بیهوش شدن.کوان دلش می خواست ،یه کشیده آبدار بزنه تو صورت ژان.بازی کردن با سرنوشت آدمها کاری نبود که تو خونواده اونها مرسوم باشه ویا حتی یکی انجامش داده باشه.کوان با منگ تماس گرفت و گفت ینا رو باخودش به خونه خودشون می بره .البته هدف داشت. اون می خواست فردا صبح وقتی ژان وداره بیرون میکنه همه شاهد باشن .برای همین حضور ینا الزامی بود .کوان با کمک یکی از گارسونها ژان و ینا رو به دو نوبت سوار ماشین کرد.هه سو بقدری بهم ریخته بود که ترجیح داد سکوت بکنه البته کوان هم دست کمی ازهه سو نداشت.بعداز نیم ساعت به عمارت رسیدن .کوان به دوتا خدمتکار خانم گفت: که ینارو به اتاق مهمان ببرن وژان وباخودش برد اتاقش و تقریباً پرتش کرد روی تخت .بقدری از ژان عصبانی بودکه تاحالا چیزی نگفته بود.باخودش فکرکرد: شاید باید به کارهای زشتی که ژان انجام می داد وکوان به امید اینکه ژان کوتاه میاد وبه مثل یه انسان ترمال زندگی خواهد کرد،عکس العملی نشون می داد اگر این کار و می کرد شاید الان ژان آدم دیگه ای بود.هه سو تا صبح نخوابید.کوان یک پاکت سیگار دود کرد فقط نزدیکی های صبح تونستن یک ساعت بخوابن.بعداز بیدارشدن ،کوان به هه سو گفت: برو اتاق ژان وهرچی وسایل مورد نیازشه باچنددست لباس بیشتر نه ،بریز توی چمدون .اون باید امروز ازاین خونه بره بیرون .بدون هیچ پولی ولباس اضافی ای .کاری که کرده نابخشودنیه .هه سو ناراحت بود ولی خشمش از کار ژان غالب شد ویک چمدان کوچیک ازچیزهائی که کوان خواسته بود بست.ساعت11 بودکه ژان ژولیده ازخواب بیدارشد.دیشب اونقدر خورده بود که بوی الکل می داد.بدون اینکه به چیزی فکربکنه ،بطرف حمام پاتند کرد تا ازبوی الکل خلاص بشه.ازاون طرف ینا هم ازخواب بیدار شده بود وفقط تونست دست و صورتشو بشوره.بعداز شستن دست و صورتش به طبقه پائین رفت .کوان و هه سو توی نشیمن نشسته بودن .ینا با احتیاط جلو رفت وسلام داد.هه سو وکوان هردو مشغول کارخودشون بودن وبدون نگاه کردن به ینا جوابشو دادن.اونا با ینا خیلی سرد بودن واین باعث تعجب ینا شد ولی براش مهم نبود.نیم ساعت بعد،ژان که هنوز آثار مستی درش دیده می شد ،پائین اومد.اول رفت آشپزخونه تا چیزی برای خوردن پیدا کنه،اون کمی تست و مربا ویک لیوان آب میوه خورد.بعد بطرف نشیمن رفت ودید که پدرو مادرش نشستن ومشغول مطالعه هستن .چشمش به چمدان خودش افتاد وازپدرش پرسید: بابا اون چمدان منه. اینجا چیکارمیکنه؟ ینا هم چندقدم پشت ژان ایستاده بودتابرای رفتن به خونه خودشون آماده بشه.کوان درجواب ژان گفت: اووو اون چمدان؟ اون چمدان تو هستش ژان.ازامروز از عمارت اخراجی.ژان که فکر می کرد هنوز مسته با تجب پرسید: چی؟ اخراج؟ ولی بابا من پسرتم ،مگه می شه آدم پسرشو از عمارت اخراج کنه؟درجائی که وارث تو هستم.کوان که دیگه صبرش لبریز شده بود بلند شد وخودشو به ژان رسوند وژان به تبع از اون ترسیدچندقدم عقب رفت.کوان گفت: پسر؟ وارث؟ کدوم پسری باعث میشه یه نفرکه به اینجا پناه آورده وهمراه با کار داره درس می خونه با تهمت تجاوز بیرون بشه؟ کدوم وارثی بجای این که دنبال تحصیل دانشگاهی باشه ،همش دنبال اینه که ببینه کی ازخودش زیباتره؟ که اگه بود کارشو تموم کنه؟ها؟ من همچین پسر و وارثی تربیت نکردم.توازامروز ازاین عمارت اخراجی ،ازوارث بودن کنارگذاشته شدی وتمام کارتهای بانکیت هم مسدود شده.ژان که باورش نمی شد چی می شنوه ،طبق معمول پوزخند عصبی ای زد وگفت: واقعاً داری باهام شوخی می کنی نه؟ کوان گفت: توصورت من اثری از شوخی می بینی؟ سرخدمه رو صدا زد :آقای جیسونگ ،آقای جیسونگ،درحالی که اسمشو با فریاد صدا می زد ،جیسونگ با عجله خودشو به کوان رسوند وتعظیم کرد .کوان گفت: ژان ازامروز ازعمارت میره وحق برگشتن نداره.به تمام نگهبانا وخدمات بسپارین ،درصورتیکه ببینم ژان تو عمارته ،همه اخراجن ینا با دهن باز داشت نگاه می کرد.ونمی دونست چی بگه.ژان دیگه صبرش تموم شد و گفت: مام ، بابا داره از کی حرف می زنه؟ کدوم تهمت؟ کدوم اخراج؟که یه دفه صدای خودشو درحالی که داشت همه جریانات وتعریف می کرد شنید.درسته ژان خودش و بازبون خودش لو داده بود وبه کار زشتش اعتراف کرده بود.وینا هم تائید کرده بود.حالا دیگه هیچ راه فراری برای اون دوتا نمونده بود.اما ژان خیلی پروترازاین حرفا بود.با تمسخر به پدرش گفت: اونقدردوستای خوبی دارم که نمی ذارن توکوچه بمونم .اونا حتما بهم کمک می کنن.شما منو به یه پایین محله ای فروختین.اصلاً می دونی چیه؟ من خیلی خوشحالم که ییبو رفت.اون عوضی ،ضعیف بودفقط ادای آدمهای قوی رو در می آورد.من امروز ازاینجا میرم ودیگه هم پامو تواین عمارت نمی ذارم.ژان وینا ازعمارت بیرون رفتن .قبل رفتن ،کوان سوییچ ماشین ژان رو ازش گرفت وژان فقط با چند دست لباس ومقداری پول کم توی جیب به بیرون انداخته شد.کوان فقط لطف کرد و گذاشت موبایل پیشش باشه.کوان وهه سوهردو خسته بودن.خیلی خسته بودن.شاید اگرژان غرور کاذبشو کنار میذاشت وعذرخواهی میکرد وازپدرش می خواست که در پیداکردن ییبوهم کمک کنه تا ژان معذرت بخوادهمه چیز به کل فرق می کرد.بیرون ازعمارت درحالی که همراه ینا می رفتن ،ژان روبه ینا گفت: اجازه بده که مدتی تو عمارت شما بمونم .اما ینا قبول نکرد.ژان داشت شاخ در می آورد و وقتی علت رو پرسید ینا گفت: وقتی که پول نداری ودیگه ثروتمند نیستی ،پس لزومی نداره باهات رابطه دوستانه داشته باشم وحرف بزنم.توام الان هم رده اون پسره ای.خوب اولین چوب کارما بدجوری روی تن ژان آوارشده بود.ژان اصلاً انتظار شنیدن چنین جملاتی از ینا نداشت و خشکش زد.یعنی چی؟ یعنی تاحالا فقط بخاطر پولش بودکه ینا باهاش بود؟ینا بدون خداحافظی به ژان پشت کرد و بطرف عمارت خودشون راه افتاد. اما ژان از کارما چیزی نمی دونست.تا غروب افکارش درگیر بود حتی اشتها نداشت غذابخوره.وقتی بخودش اومد هوا تاریک شده بود وان توی پارک آواره بود تصمیم گرفت به دوستانی که می شناسه زنگ بزنه وکمک بخواد.اما هیچ کس قبول نکرد.حتی اززبون یکی از همون دوستان به اصطلاح با وفا دررفت که: تو وقتی به یه پسری که بی پناه بود رحم نکردی واونو بیرون کردی وبطرز کثیفی بهش تهمت زدی، پس جائی پیش ما نداری.توحتی خجالت نکشیدی وینا رو مجبور کردی که باتوهمکاری بکنه وصدای بوق ممتد گوشی بود که مثل سوت تو گوشش پیچید.مجبور؟ من؟ ینا؟ وبعداز گیجی فهمید که ازینا رودست خورده وسریع به ینا زنگ زد ولی مگر ینا جواب می داد.ینا تمام ماجرا رو به نفع خودش وضرر ژان تموم کرده بودوبرای این که پاش تواین مسئله گیرنکنه تقریباً به تمام دوستاشون زنگ زده بود وجریان رو باکلی تغییر تعریف کرده بود.جوری که خودش قربانی و ژان باعث قربانی شدنش بوده.حالا ژان مونده بود با بی پولی ،تنهائی. تو جیب ژان فقط کمی پول مونده بود که حتی کفاف هتل هیچ،مسافرخونه رو هم نمی داد.ژان به راحت طلبی عادت کرده بود وحالا نمی دونست چیکارباید بکنه.کلافه پیاده روی خیابون رو گرفت و رفت واز دور تابلوی سونا رو دید.بازم پولهاشو شمرد ودید می تونه فقط یه شب تو سونا بمونه.

YOU ARE READING
game destiny
Romanceژان پسریک خونواده ثروتمند اما مغرور،ییبو پسری فقیرکه درحین درس خوندن دنبال کارمی گرده تابتونه تحصیلاتش رو ادامه بده.ولی روزگاراین دوتارو کنارهم قرارمیده وبعدبطرزوحشتناکی جدامیکنه. بامن همراه باشین تا ببینیم تقدیرشون چیه وچی میشه تاپ:ییبو