game destiny.p30

106 17 0
                                    

24 ساعت بعداز ناپدید شدن ییبو و ژان

ازطرف دیگه 24 ساعت بود که خبری از ییبو و ژان نبود.جیان به خیال این که ممکنه ییبو برای دیدن کوان و
هه سو به عمارت رفته باشه ،با کوان تماس گرفت و گفت: الو کوان.. سلام ... خوبی؟ کوان گفت: جیان پسرکجائی؟ من خوبم. بگو جیان گوش می کنم.جیان نمی دونست چطوری سوال بپرسه وتنها چیزی که به ذهنش رسید رو پرسیدوفقط گفت: کوان ،ییبو قرار بود بیاد عمارت شمارو ببینه. خواستم ببینم اونجاست باهاش کارداشتم.اما کوان درجواب گفت: جیان! ییبو قرار بود بیاد اینجا؟ اما اون به عمارت نیومده.جیان نگران شد و به کوان گفت به عمارت میاد. چون از بیمارستان هم زنگ زدن و گفتن با دکتروانگ که تماس میگیریم ،گوشیش خاموشِ ومریض اورژانسی داریم.همین باعث شد تا جیان نگرانتر بشه و به سمت عمارت حرکت بکنه.بعداز تماس جیان ،ازاداره ژان با کوان تماس گرفتن و گفتن ماشین ژان رو با در باز و تمام وسایل شخصیش سریه پیچ پیدا کردن و ازطریق بررسی دوربین مغازه ای که دراون کوچه ست، ،فهمیدن ژان رو دزدیدن و دارن تلاش می کنن تا ردی از ژان پیدا بکنن.وقتی جریان دزدیده شدن ژان تو اداره پیچید،اون مأموری که بین بهش پول داده بود وقرار بود بعدازکشتن ژان وییبو سراغ اونم بره، با حرکات مشکوک باعث شد ،فرمانده اون بخش بهش شک بکنه .ذاتاً اون پلیس کمی خلاف بود ولی نمی تونستن ثابت بکنن.مخصوصاً این چندروز که حسابش توسط امنیت رده بالا مخفیانه چک شده بود،متوجه مقدار زیادی پول شدن که با دریافتی ماهانه یک پلیس همخوانی نداشت.برای همین قبل ازاینکه فراربکنه دستگیرش کردن.ذاتاً بین وقتی برای ملاقات با اون مأمور رفته بود،یکی از همکاراش (همکارمأمورخلاف) بین رو شناخته بود .چون چند سال پیش بین برای شکایت از ییبو رفته بود اداره پلیس(تهمت تجاوزینا به ییبو) ،اون پلیس بین رو دیده بودوبه نظرش ملاقات اون دوتا با توجه به خلاف بودن همکارشون ،بدجوری مشکوک بود.حالا دیگه مأمور راه فراری نداشت وقضیه رو به این صورت گفت که: بین برای اینکه برنامه کاری شیائو ژان رو داشته باشه بهش مقدار هنگفتی پول داده وقول داده بعدازکشتن ژان بقیه پول رو هم بهش بده. وبه مأمورگفته بالاخره زمان انتقامش رسیده. بعداز اعتراف صریح و سریع مأمور، از گوشیش شماره بین رو پیدا کردن وچون گوشی تو انبار جا مونده بود تونستن از روی گوشی جای انبار و پیدا بکنن وبه حالت آماده باش درومدن .ازطرف دیگه جیان به عمارت رسیده بود و وقتی آشفتگی کوان و هه سو رو دید ،پرسید: کوان چی شده؟ چرا اینقدر آشفته ای؟و کوان جریان رو به جیان گفت. وپرسید ازییبو هنوز خبری نشده؟ جیان گفت نه. از طرفی رئیس اداره پلیس بیمارستانی که ییبو دراون مشغول بکار بود با کوان تماس گرفت ودرمورد اینکه چطور اون شماره رو داره گفت: دکتر وانگ ییبو در پرونده پرسنلی شون در ردیف شماره تلفن های ضروری ، شماره شمار و ثبت کردن. ما چون از ایشون بی خبر بودیم برحسب تصادف ماشین پارک شده ایشون رو با در باز درکوچه ای که پارک کرده بود پیدا کردیم. و از دوربین یکی از ماشینهایی که اونجا به مدت طولانی جلوی خونه اش پارک شده بودتونستیم بفهمیم ایشون رو با یک ون سفید دزدیدن. حالا ما با ادراه پلیسی که از بیمارستان ما حدود نیم ساعت فاصله داره داریم همکاری می کنیم تا بفهمیم چی شده.وبعد از اینکه کوان خبرروشنید دیگه نتونست بایسته و روی دو زانو افتاد.این خبر برای کوان ،هه سو و جیان خیلی سنگین بود. هم ژان و هم ییبو دریک روز دزدیده شده بودن. کوان ،هه سو رو مجبورکرد تو عمارت بمونه و به یکی ازخدمتکارها سپردکه مواظبش باشن. جیان و کوان سریع خودشونو به محل کار ژان رسوندن وبعدازمعرفی خودشون پیش فرمانده ژان رفتن. کمی بعداز ورودشون پرونده گم شدن ییبو هم آوردن. کوان باورش نمی شد. وگریه می کرد.جیان هم گریه میکرد. خبربه چیرن هم رسید واون هم خودشو به اداره پلیس رسوند. حالا هرسه نفرمضطرب روی مبل نشسته بودن . کوان رو کسی نمی تونست آروم کنه. فرمانده بعدازاینکه فهمید ییبوهم پسر شیائوی بزرگِ، از آمادگی نیروها جویا شدو افسر مسئول گفت: قربان همه چیز آماده ست. نیروها تقسیم شدن و نقشه منطقه رو بدست آوردیم.دوتا آمبولانس هوائی اعزام کردیم با تک تیرانداز. حالا می خوایم راه بیفتیم.فرمانده دستور دادبا سریعترین سرعت ممکن راه بیفتن .حتی با پلیس راهور هم هماهنگی کرد که نیروها محدودیت چراغ قرمز نداشته باشن. نیروها اعزام شدن و آمبولانس هوائی زودتر پرواز کرده بود.وقتی به نزدیکی منظقه رسیدن ، تک تیر انداز هلی کوپترپلیس متوجه دونفر روی آسفالت شده بود.آمبولانس هوائی هم پشت سر هلی کوپتر پلیس بود.هرسه هلی کوپتر فرود اومدن. الان دقیقاً 5:45 بود.یعنی بیشتراز24 ساعت.پلیسها و تک تیراندزاها با اسلحه های آماده به شلیک به طرف اون دونفر رفتن.ییبو که از بی آبی بی حال شده بود و دردکتف هم داشت،کمی چشمهاشو باز کرد و گفت: کمک...ک...کم...کمک...لطفاً کمک ....ک ....نید.یکی از مأمورها ژان رو ازروی لباسش شناخت. اون با ژان 3 بارمأموریت رفته بود .ژان بدجوری مجروح شده بود .ییبو هم که تو شوک بالائی بود.به ییبو کمی آب دادن تا بخوره بعد هردونفر رو با آمبولانس های هوائی ،جداگانه به بیمارستان بردن.ازشانس همون بیمارستانی بردن که ییبو دراون مشغول بکاربود. موقع انتقال به مرکز بیسیم زدن و فرمانده رو در جریان کارقرار دادن. فرمانده به کوان،جیان وچیرن گفت: نیروها هردو مفقودی رو پیدا کردن ودارن می برن بیمارستانی که آقای وانگ در اون مشغول بکارن. بفرمائید با ماشین مرکز میریم.اونها بطرف بیمارستان راه افتادن تا ییبو و ژان و به اونجا برسن.بعداز انتقال اون دونفر، بقیه نیروها که خودشون رو با حداکثر سرعت رسونده بودن بطرف انبار رفتن وبعد از بررسی وتحقیق جسد سوشه رو پیدا کردن وبیرون از ساختمان متوجه لکه سیاهی که روی خاک مونده بود شدن، وبعداز کندن خاک به چیزهائی شبیه پودر رسیدن.البته بوی اسید چنان تیز بود که میشدفهمید ازاسید استفاده شده.ماشین بین اونجا پارک شده بود.یه پلیس با احتیاط در ماشین رو بازکرد و مموری داخل ماشین رو برداشت. وقتی پلیس مموری رو داخل لب تاب نگاه می کرد ، باورشون نمیشد 6 آدم رو به اون طریق فجیع کشتن و در اسید حل کردن. بعداز اتمام تحقیقات،اون انبار پلمپ شد.جسد سوشه به سردخونه وتمام وسایلی که می تونست بعنوان مدرک استفاده بشه،به اداره پلیس منتقل شد.والبته دورتر از انبار جسد بین هم توسط نیروهای دیگه پیدا شد.بین جسدش زیرموتور بود.وصورتش ازیک طرف کاملاً له شده بود.بعداز تحقیقات معلوم شدکه موتور بین ترمزش بریده و بین نتونسته سرعتشو کنترل بکنه وبعداز برخورد به تیکه سنگ تعادلش رو ازدست داده وطوری افتاده که موتور روی صورتش خورده وکلاً مغز بین له شده.بین جسدش به سردخونه منتقل شد.واین داستان انتقام بین با مرگ خودش به پایان رسید واون هم تاوان کاری که کرده بود رو پس داد.حالا دیگه ازخانواده منگ کسی نموند.

بیمارستان

روی پشت بوم بیمارستان، پزشکها و پرستارها اونجا با برانکارد منتظر رسیدن زخمی ها بودن. بعداز فرود اومدن آمبولانس های هوائی، سریع ییبو و ژان رو روی برانکارد گذاشتن و به اورژانس بردن.کوان ،جیان و چیرن در اورژانس منتظر بودن تا ییبو و ژان رو ببینن.خود اون سه نفرهم نمی دونستن به چه شکلی این دونفرباهم روبرو شدن. کوان نگران بودوچیزی هنوز به هه سو نگفته بود.جیان داشت دیوونه می شد و چیرن از استرس قدم می زد.برانکاردهائی که حامل بدن زخمی ییبو و ژان بودن، به اورژانس رسیدن.اون سه نفر چیزی رو که می دیدن باورشون نمی شد.پسرش ژان ،پسری که بعداز12 سال دوری تونسته بود دوباره ببینتش ،سوخته بود. لباسهاش به پوستش چسبیده بود وبیهوش بود. وییبو کتفش آسیب دیده بود .جیان خشکش زده بود. در طی زمانی که اون سه نفر در بیمارستان منتظر بودن، نیروها همه چی رو از طریق بیسیم به فرمانده گزارش دادن واونها هم می شنیدن اما باور نمی کردن که منگ بین، این کارهارو کرده باشه . مگر یه انتقام چقدر می تونست وحشتناک باشه.ینا هم مقصر بود.تنها ژان نبود.حالا ژان خطاکاربود، این وسط تقصیر ییبو چی بود؟ اون فقط قربانی بود.همه اینها کوان رو ازکوره بدر می کرد. فقط برای اولین بار خوشحال بود.ازمرگ یه نفرخوشحال بود وان هم کسی نبود جز بین. چون اگر زنده می موند کوان اصلاً اجازه نمی دادکه دیگه نفس بکشه.کوان تا ازافکارش بیرون بیاد،ژان رو بخاطر شدت جراحات وارده ،به اتاق عمل بردن. همکارییبو که دراون ساعت شیفت بود ، سریع وارد اتاق عمل شد وجراح های عمومی هم وارد شدن. ژان دوعمل بزرگ داشت. تیری که خورده بود و بدنی که سوخته بود. جراح های عمومی اول تیر رو ازبدن ژان خارج کردن. ومحل زخم رو بستن .جراح پلاستیک و دستیارش ، اول تکه های لباس ژان رو که به پوستش چسبیده بود طی 2ساعت ذره ذره از بدن ژان جدا کرد.سوختگی ژان زیاد بود. صورتش از زیر چشم به پایین تا گلو و از پشت هم قسمت بزرگی ازکتف. گردن و کمرش درگیر شده بود.درسته ییبو به موقع ژان رو در گودال آب انداخت، اما بازهم لباس چسبیده بود. بعداز جداکردن لباسها از زخم، دکتر کم کم زخم های ژان رو شستشو می داد. وضدعفونی میکرد. درحین عمل ژان، ییبو رو به اورژانس بردن ومتخصص ارتوپدی کتف ییبو رو که دررفته بود جااندازی کرد و با باند کشی بست و با نگهدارنده گردنی دست ییبو رو به گردنش آویزون کرد. ییبو بعداز جااندازی کتفش، زیر سرم خوابید تا مایع بدنش به نرمال برسه.بعداز2 هفته می تونست دستشو بازبکنه. ییبو رو برای اینکه بیشتر تحت نظر باشه بستری کردن.جیان بالای سر ییبو بود وحالا هه سو هم طاقت نیاورده وبا آدرسی که ازکوان گرفته بود به بیمارستان اومد.هه سو بعداز شنیدن وقایع گریه کرد وضجه زد.بعد با کمک چیرن بطرف اتاق عمل رفت تا پیش هایکوان باشه.پسر یکی یه دونه اش که حالا برای خودش مردی شده بود داشت از دستش می رفت.

game destinyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora