7 روزبعد، جمعه روز ربوده شدن ژان و ییبو
روز عملیات برای اون 6 نفر شروع شده بود.بین و شوسه قرارشد تو انبار منتظر ییبو وژان بمونن .ون های سفید هرکدوم به نقاطی که گفته شده بود رفتن.اونها باید ژان و ییبو رو دورتر ازمحل کارو خونه اشون ونرسیده به خونه ومحل کارشون می دزدیدن.بنابراین یک ون ساعت 7:45 دقیقه خارج از بیمارستان و یک ون ساعت 7:15 دقیقه در دو پیچ پایین تراز محل گذر ژان پارک کرده بودن.افراد داخل ونی که منتظر ژان بود، بادیدن ماشین ژان ازدور، باسربهم علامت دادن تا شروع بکار بکنن.(درتمام مدتی که ژان و ییبو تحت تعقیب بودن همه اطلاعاتشون من جمله مدل و پلاک و رنگ ماشین دست دزدها بود) اون ها ماشین رو طوری تنظیم وپارک کردن که ژان از هیچ سمتی نتونه به داخل بپیچه . اون روز هم ازشانس ژان خیابون خلوت بود،وقتی ژان به پیچ رسید وخواست داخل خیابون بشه، یهودیدکه یه ون سفید همینجوری نگهداشته.مشکوک شد ولی باید پیاده می شد تا چک بکنه.ازماشین پیاده شد ودیدکه راننده پشت فرمان افتاده وباید کاری میکرد.همینطوری که داشت راننده رو صدا می کردگفت: آقا....آقا...حالتون خوبه؟لطفاً اگر حالتون خوبه ،شیشه ماشین رو بدین پایین.درقفله و من نمی تونم کمکتون بکنم.ژان جوابی نگرفت برای همین خواست برگرده به ماشین تا بتونه با چکشی که توماشین برای مواقع ضروری داشت، شیشه رو بشکونه تا شاید بتونه به راننده کمک بکنه و نجاتش بده .غافل از اینکه این یک تله است.همینکه روش رو برگردوندوخواست به سمت ون پارک شده بره ،پشت سرش دوتا آدم اندازه غول ایستاده بودن .تاژان خواست موقعیت و درک بکنه ،یهو راننده ای که تو ون خودشو رو فرمان اندخته بود، ازپشت سر،ژان رو گرفت و با دستمال آغشته به اتر زیاد،ژان رو بیهوش کردوبرای اینکه کسی شک نکنه ،انگارکه ژان مست کرده دست ژانو دورگردنشون انداختن و در ون رو از پشت باز کردن وژان رو انداختن توماشین.بعدیکی رفت جلو نشست و دیگری پیش ژان موند و دست و دهن و چشمهای ژان رو بست .اما قبل ازحرکت ،ماشین ژان رو با دستکشی که بدست داشتن یه گوشه پارک کردن وتمام آثارو ازبین بردن وفیلم دوربین داخل ماشین ژان هم برداشتن.تو اون منطقه متأسفانه ماشینی پارک نشده بود تااز ازدوربینش استفاده بشه چون سراسر پارک ممنوع بود.اولین آدم دزدی موفقیت آمیز بود واین به بین گزارش داده شد.حالا نوبت ییبو بود .ساعت8 صبح بود وییبو بعداز یک شیفت کاری سنگین،می تونست به خونه برگرده ودوش بگیره .کمی هم بخوابه وعصر به خونه کوان گه وهه سو جیه اش بره.توذهنش مشغول برنامه ریزی بود وداشت به سمت ماشینش که دوکوچه بالاتراز بیمارستان بود می رفت . چون پارکینگ بیمارستان درحال تعمیر بود وشب قبل نتونسته بود جای پارک پیدابکنه برای همین مجبورشده بود ماشینش رو دوکوچه بالاتر از بیمارستان که نسبتاً رفت و آمد زیادی نداشت ببره . درحین رفتن بود که یهو یه نفر دستشو گذاشت روی شکمش ودستهاش قرمز شد.ییبو چند قدم مونده بود به ماشین برسه که این آدم بااین وضع جلوش ظاهرشد .ییبو دکتر بود ووظیفه خودش دونست تا بطرف مرد بره وببینه چقدر آسیب دیدگی داره واونو به بیمارستان برسونه.با دو، خودشو رو به مرد رسوند و کیفش رو روی زمین انداخت ونگران ازمرد پرسید : آقا....آقا....هی آقا... با شمام. چی شده؟ با چاقو زدنتون؟آقا لطفاً چیزی بگین.ییبوکه از مرد جوابی نگرفت،گوشی رو در آورد تا با بیمارستان برای درخواست آمبولانس تماس بگیره ولی غفلت ییبو باعث شد مرد خوابیده روی زمین بلند بشه ودستهای ییبو رو بگیره وهمزمان یه نفردیگه اونو با اتر بیهوش بکنه وتمام دنیا پیش چشمهای ییبو تاریک شد، وییبو رو هم با شرایطی که ژان رو بردن تو ون انداختن و بطرف انبار متروکه حرکت کردن.

KAMU SEDANG MEMBACA
game destiny
Romansaژان پسریک خونواده ثروتمند اما مغرور،ییبو پسری فقیرکه درحین درس خوندن دنبال کارمی گرده تابتونه تحصیلاتش رو ادامه بده.ولی روزگاراین دوتارو کنارهم قرارمیده وبعدبطرزوحشتناکی جدامیکنه. بامن همراه باشین تا ببینیم تقدیرشون چیه وچی میشه تاپ:ییبو