game destiny.p16

83 19 0
                                    

اون مرد گنده حالا شروع کرده بود به باز کردن کمر بند وزیپ شلوار ژان و وقتی می خواست شلوار ژان رو از پاش دربیاره ،یهو دربازشد .قفل در بعلت کهنگی پوسیده بود برای همین راحت شکست وچندنفر از کارکنان اون مرد گنده رو به زور از روی ژان بلند کردن .ژان چون توی شوک بود ،نمی تونست حتی زیپ شلوارشو ببنده ،وان چیرن اومد که کمکش بکنه اما ژان ازترس عقب رفت .بالاخره باهرمشکلی که بود لباسهای ژان مرتب شد و آمبولانس هم اومد و ژان رو به بیمارستان انتقال داد.تام گنده هم توسط پلیس دستگیرشد.وقتی رسیدن بیمارستان ،چیرن بالای سرش بود و گفت: نگران نباش پسرجون.من مراقبتم.بااین جمله انگار ژان دوباره امنیت پیدا کرده بود.ژان حتی ازگوشه ذهنشم نمی گذشت که یک نفر بیاد و پناه ژان بشه.چشمهای ژان به خاطر تزریق مسکنهای قوی سنگین شده بودو انگار وقت خواب بود.ژان قبل از خواب دعا می کرد کاش حضور اون مردکه بهش آرامش می داد توهم نباشه. بعدازاینکه ژان بخواب رفت،چیرن بالای سرش رفت وآروم زمزمه کرد: پسرجوون ژان،من مراقبتم نگران نباش. من الان با پدرت تماس میگیرم.اونا توروخیلی دوس دارن ولی انگار فعلا وقت برگشت به خونه ات نیست. ولی خونه من هست.نترس. اما ژان بخواب عمیقی فرورفته بود واصلاحرفهای چیرن رو نشنید.ژان با تمام تزریقهای مسکن برای 3روز پشت سرهم خوابید.اون خسته بود.خیلی هم خسته بود .درد ناشی از تجاوز اون مرد گنده اونقدر زیاد بودکه ژان رو ازپا در آورد.تومدتی که ژان خواب بود ،چیرن با کوان تماس گرفته و اون رو درجریان ماجرا گذاشته بود.کوان و هه سو خودشون رو سریع به بیمارستان رسونده بودن .جیان مراحل شکایت ازتام گنده رو درپیش گرفت وباتوجه به سابقه گذشته دوباره به زندان چندساله فرستاده شده بود. "تام گنده آزادی مشروط داشت ودرصورت نقض قانونی و انجام خلاف بدون دادگاه به زندان فرستاده میشد وعلاوه بر گذروندن باقی مانده حبس قبلی مدت محکومیت خلاف جدیدش هم بهش اضافه میشدواین یعنی تام حالاحالاها تو زندان می موند."کوان وهه سو وقتی که ژان خواب بود ،اونو بوسیدن هم کوان وهم هه سو ژان رو درخواب همچین محکم بغل کرده بودن و عطرش رو بو می کردن که انگار ژان مرده بوده و دوباره زنده شده.ولی هنوز مجازات ژان تموم نشده بود.ژان باید به اشتباهش پی می برد و درنهایت پاکی به خونه برمیگشت.کوان ازاتاق بیرون رفت تا هم بتونه راحت اشکهاش بریزه وهم با چنگ حرف بزنه.اون ازچنگ خواست تا برای ژان یه دوره درمانی روان کاوی درخواست بده وچنگ هم همه چی رو با روانکاو بیمارستان سریع هماهنگ کرد.کوان از چیرن و چنگ قول گرفت هرگز اومدن خودش و همسرش رو به ژان نگن.وبعداز بیمارستان خارج شدن.قبل از خارج شدن ازبیمارستان ،چیرن کوان رو به گوشه ای از سالن برد و به اون گفت: آقای شیائو نگران ژان نباشین.اگر تمایل داشته باشین واجازه بدین من ژان رو به خونه خودم ببرم وازش مراقبت بکنم.قول میدم مثل پسرم ازش مراقبت کنم.اون بیرون خطرناکه وژان تازه جون سالم بدربرده. وازاونجا هم میگم توکارخونه کارپیدا کردم.نظرتون چیه؟کوان بعداز مکث کوتاهی با سر حرفهای چیرن رو تائیدوازش تشکرکرد. کوان بعد به چیرن گفت: آقای وان ،لطفا درمورد من وهمسرم فکر بدی نکنید.ولی ژان باید خیلی چیزهارو در رفتارواخلاقش تغییر بده وهروقت تونست اخلاق بد و غرورشو ترک کنه،آغوش من و مادرش همیشه به روی پسرم بازه. چیرن درموردی چیزی کنجکاوی نکردوتائید کرد: حتما آقای شیائو .من کمکش میکنم.لطفا بهش فرصت بدین. بعدازاینکه پدرومادر ژان از بیمارستان خارج شدن، چیرن به اتاق ژان رفت و روی مبل نشست ومنتظر شد تا کم کم ازخواب بیداربشه. طبق گفته چنگ تا یک ساعت دیگه وقت بیدارشدن ژان بود.بعداز 3روز ژان ازخواب بیدارشد.وقتی که به خودش اومد دیدکه تو بیمارستانه و وقتی که جریانات ،مثل فیلم ازجلوی چشمهاش ردمیشدن،ناخودآگاه بادست صورتشو پوشوند ودادزد. چیرن که چرتش تازه شروع شده بود یهو ازجاپرید ودرکسری از ثانیه بطرف ژان رفت وسعی کرد ژان رو آروم بکنه. وقتی ژان آرامششو پیدا کرد درکمال تعجب دید اون مرد تو اتاقشه و حضورش توهم نبوده. ازشدت شوق چیرن رو محکم بغل کرد تا کمی بیشتر آروم بشه.اون نمی دونست اون مردکیه ولی حضورشو دوس داشت. چیرن که حال ژان و دید با خنده روبهش کرد و گفت: واااو پسرمون بیدارشده .آقای شیائو حالتون چطوره؟ ژان با تعجب پرسید: شما...شما... شما من و ازکجا می شناسین؟ چیرن وقتی دید اشتباه کرده به حرفی که به ذهنش رسید به ژان گفت: کارت شناسائی شما تو کیفتون بود.می تونم یه سوال بپرسم؟شما آیا با آقا شیائو کوان صاحب شرکت mirror نسبتی دارین؟ ژان نمی دونست چی بگه.اگر تائید می کرد،چطورباید این وضعیت روتوضیح می داد؟ اون وقت آبروی خونواده اش می رفت.بنابراین برای این که آبروی خونواده اش نره گفت نه .فقط تشابه اسمیه.بی خبر ازاینکه مرد روبروش همه چیز رو می دونست.چیرن گفت:آقای شیائومن خودم رو معرفی نکردم.من وان چیرن هستم .کارمند اداره پلیس .وخیلی خوشحالم که تونستم شمارو ازاون واقعه تلخ قبل از اینکه برای شما اتفاقی یبیفته وسبب آسیب به جسم و روح شما بشه ،نجات بدم.والبته باید این موضوع رو به شما بگم که بیمارستان برای شما یک دوره یک ماهه روان کاوی درنظر گرفته .شما باید این جلسات رو بیاین.شما آیا جائی برای موندن داری؟ ژان با تکون دادن سرش به طرفین ،جواب اون مرد رو داد.مردهم گفت: بسیارخوب ازاونجائی که من یک فرد تنها هستم و همسرو پسرم رو چندسال پیش دریک سانحه ازدست دادم،چطوره توپیش من بیائی ولی به شرطی که میگم.ژان باورش نمی شدوهمراه بااشک وخنده سرشو بالاو پائین برد وقبول کرد.چیرن گفت:من یک کارخونه می شناسم که دنبال کارگر هستن اینجوریه که هرروز ساعت 8کارمیکنی تاساعت 10شب.همراه با ناهار و سرویس برای رفت و آمد.اگرخوب کارکنی پاداش هم داره.این کارخونه ،کارخونه تهیه قوطی های فلزیه.شرط من،قبول کردن این کار ازطرف توِ.قبول میکنی؟ قبول می کنی بعنوان کارگر بری ودر اونجا کارکنی؟ژان بدون تردید قبول کرد .درسته چیزی بلد نبود اما باهوش بود و می تونست خیلی چیزهارو یادبگیره.ژان فردای اون روز مرخص شد والبته خونواده اش هم از مرخص شدنش وجای موندن ومکان کارژان بی خبرنموندن.ژان وقتی که به خونه چیرن رسیدن،نفس راحتی کشیددیگه از دربدری راحت شده بودولی هنوز تصویر ییبو که چطور دنبال کار می گشته ،چطورگرسنگی می کشیده وچطورجائی برای موندن نداشته،مدام جلوی چشمهاش بودونمی دونست چیکارکنه

game destinyWhere stories live. Discover now