game destiny.p31

85 19 0
                                    

عمل ژان 8 ساعت طول کشید .چون گلوله نزدیک شاهرگ کتفش خورده بود وخطرناک بود ،درآوردن گلوله از اون قسمت 3 ساعت طول کشیده بود پزشکها سعی کرده بودن به اعصاب ژان آسیبی نرسه .می دونستن ژان پلیس ماهریِ و به دستهاش برای ادامه کارش نیازداره .مشکل بعدی سوختگی هاش بود.چون لباس به پوستش چسبیده بود ،جدا کردن اونها هم با کمترین آسیب به پوست سوخته یکی از سخت ترین کارها بود.که عمل سوختگیش هم 5 ساعت طول کشید. بعداز8 ساعت طاقت فرسا ساعت 2 صبح ،عمل ژان تموم شد وبه اتاق ریکاوری منتقلش کردن. بعدحدود یک ساعت از اتاق ریکاوری به بخش ICU باید منتقل می شد. کوان و هه سو دیگه توانی برای ایستادن نداشتن. همینکه دراتاق عمل باز شد و دکتر بیرون اومد ،جلوی دکتر رو گرفتن ودرمورد ژان ازدکتر سوال کردن.دکتر جریان رو به خانواده ژان گفت،ودرصد سوختگی ژان بالابود.دکتر محل های سوختگی رو به کوان وهه سو توضیح دادوگفت: بخاطر درصد بالای سوختگی باید مراقب باشیم تا عفونت نکنه ودرضمن درمان ایشون طولانی مدته. وقتی هم که بهوش بیاد، جاهای سوختگی بدجوری درد خواهد داشت که مجبورمیشیم از مسکن های قوی استفاده بکنیم.ازحالا خودتون رو برای همه چی آماده بکنید.اگر تا3 روز بتونه دووم بیاره، زنده می مونه.هه سو دیگه طاقت نیاورد وروی زمین افتاد.کوان هم همینطور.جیان و چیرن هم که تو بیمارستان بودن تازه ازپیش ییبو می رفتن تا به اتاق عمل برسن ،و وقتی رسیدن که دکتر داشت برای مادروپدر ژان وضعیتشو توضیح می داد. اونا باشنیدن حرفهای دکتر رنگ ازصورتشون رفت ولی باید سرپا می موندن تا به کوان وهه سو کمک می کردن. جیان و چیرن سریع خودشونو به مادروپدر ژان رسوندن و ازروی زمین بلندشون کردن وکمک کردن تا روی صندلی بشینن.ژان فعلا ممنوع الملاقات بودودربخش ICU در اتاق ایزوله بستری شده بود. فقط اگر3 روز دووم میاورد و اون زخمها از پاش نمی انداختن، خطر رفع میشد.شب اول بعدعمل برای ژان 2 مسکن قوی تزریق کردن که فقط بخوابه وکمتر درد بکشه. صورتش بدنش زیر باندپیچی و داروهای سوختگی مونده بود. صبح فردا یه نفر بهوش اومد. ساعت 9 صبح بود که ییبو چشمهاشو باز کرد وتازه تازه داشت حواسشو بدست می آورد واز گیجی داروهای مسکن خلاصی پیدا می کرد که با شنیدن آنونس بیمارستان و پیج کردن پرستار، فهمید که تو بیمارستان ِ.ییبو تو همون حالتش صدای یه نفرو شنید که صداش می کرد، اون صدا رو شناخت. صدا، صدای جیان بود که می گفت: هی پسر بیدارشدی؟ حالت خوبه؟ دردنداری؟ چیزی نمی خوای؟ ییبو گفت: آب... گه... گه... آب ...لطفاً... جیان کمی آب تو لیوان ریخت ونزدیک لب ییبو نگهداشت وکم کم بخوردش داد.ییبو پرسید: گه... من...من چطوری.... او.....مدم... این....جا؟ جیان با توجه به چیزهائی که شنیده بود جریان رو برای ییبو تعریف کردووقتی داشت درمورد ژان توضیح می داد،ییبو تازه یادش اومد که پسرکوان گه، ژان ،بطرز بدی سوخته وحالش خوب نبود.ییبو با چشمهای متعجب پرسید: جیان گه...جیان گه... ژا...ژا...ژان....ژان ..او...او...اون چطوره؟ چطوره؟ جیان رنگش پرید و سرشو پائین انداخت و جواب ییبو خیلی مختصر بود." حالش خوب نیست.فعلا به خواب مصنوعی رفته واگر....اگر... تا....تا3روز دووم بیاره... زنده می مونه" ییبو خودش فوق تخصص سوختگی بود ومیدونست شرایط ژان خیلی خطرناکه.برای همین با اصرار از جیان خواست که اون رو به بخشی که ژان بستریه ببره.مخصوصاً که حالا هم فهمیده بود کوان و هه سو اونجا هستن. نباید اون دونفر رو تنها می ذاشت.بعد12 سال این اولین دیدارشون میشد وچه دیدار اندوهناکی.سرنوشت دیدار این4 نفر رو به بدترین شکل ممکن رقم زده بود.وقتی جیان وییبو به بخش رسیدن دیدن که هه سو داد می زنه وکوان رو چند خدمه نگه داشتن تابطرف در اتاق ژان هجوم نبره.چیرن مثل مجسمه ایستاده بود.ییبو گفت: ژان...ژااااااان. با داد بطرف پنجره اتاق ایزوله رفت.قلب ژان بعداز24 ساعت عمل ایست کرده بود .انگار که دیگه دوست نداشت برگرده .ژان خسته بود. ژان احساس سبکی عجیبی می کرد.اون چهره نگران ییبو رو می دید و دادو فریادهاش رو می شنید که صداش می زنه: ژاااااان نههههههه ژاااان باید برگردی.... من هنوز نبخشیدمت باااااید برگردییییی. ژااااااان. باید برگردی. نهههههههههههه ژااااااااااااااااااااااااااااااااان.

game destinyWhere stories live. Discover now