game destiny.p19

112 21 0
                                    

فلش بک

شنبه بود وژان اون روز باید دیرتر به کارخونه می رفت چون اون روز کارخونه قرار بود ضدعفونی بشه وهمه با تأخیر سرکار میومدن.ساعت 7 ازخواب بیدارشدوحوله رو برداشت تا یه دوش بگیره .چیرن تازه ازشیفت شب برگشته بود وفکر نمی کرد که ژان خونه باشه. چون ساعت کاری ژان ساعت 8 بود وسرویس کارخونه اونو ساعت6 ،از ایستگاه بالاترازخونه چیرن برمی داشت .دراصل شب به همه پیام اومده بودکه فردا صبح با تاخیر یک ساعته برن وژان هم وقت نکرد که چیرن رو درجریان دیرتر رفتنش به کارخونه بذاره. ژان وقتی فهمید چیرن به خونه برگشته قبل حموم راهشو به سمت در اتاق کج کرد تا بهش خسته نباشید بگه واونو ببینه .ولی همنیکه دستش به دستگیره در رسید ،موبایل چیرن زنگ خورد،چیرن بلافاصله گوشی رو وصل کرد واسم کوان رو آورد.ژان پشت در یخ کرده بود.ژان شنید که: آقای کوان پسرتون کاملاً حالش خوبه ،اصلاً نگران نباشین.مطمئناً دیشب چون شما و همسرتون زیاد بهش فکر کردین ،کابوس دیدین.اون حالش خوبه .خیلی تغییر کرده وتواون یک ماه روانکاوی کلاً جریان، ازذهنش پاک شده.درسته تا مدتی می ترسید ولی الان بهتره.مدیرکارخونه خیلی هوای ژان رو داره وبهش می رسه.من حواسم به پسرتون هست.اون مثل پسری هستش که من به همراه همسرم دریک تصادف ازدست دادم.بعله بعله نگران نباشین.اگر نیاز مالی داشتیم حتما شمارو درجریان می ذارم.سلام به همسرمحترمتون برسونید.من سعی میکنم از ژان براتون عکسی بفرستم تا خیالتون راحت بشه.ژان پشت درخشک شده بود.باورش نمی شد این همه مدت طرد نشده وخونوادش هنوز هم دورادور مراقبش هستن.اونقدر خوشحال و شوکه بود که گریش گرفت.یک آن به سرش زد پیش چیرن بره وحال پدرشو بپرسه اما وقتی یاد کاری که کرده بود افتاد پشیمون شدوتصمیم گرفت هروقت آدم حسابی شد وتو جامعه جائی پیدا کرد سربلندپیش خونواده اش برگرده.برای همین بی صدا حموم رفت و وقتی دید چیرن به اتاقش برای استراحت رفته خیلی آروم ازخونه بیرون رفت

پایان فلش بک

چیرن بعداز شنیدن این جملات از ژان چشمهاش از تعجب گشاد شدو پرسید: تو...ت....تواز...ازکجا دونستی؟ ژان گفت: چیرن گه لطفاً نپرسیدولی من خوشحالم که پدرو مادرم منو کلاً ترک نکردن ویک انسان خوبی مثل شمارو پیش من فرستادن .من تااون زمان فکرمیکردم والدینم رو کلاً ازدست دادم ولی بعداز اون روز که فهمیدم هنوزم مراقبم هستن ،تصمیم گرفتم اول یه آدم دیگه بشم.الان ازاون ژان خوش گذرون دیگه خبری نیست.من می خوام پلیس بشم .میشه شماهم کمکم کنین؟ولی لطفاًچیزی به والدینم نگین میخوام وقتی که پلیس شدم وبعنوان پلیس فارغ التحصیل شدن با یونیفورم پلیس به دیدنشون برم وبرای همه کارهای گذشته ام معذرت خواهی کنم.چیرن که کلاً ازوجود وچشمهای ژان اشتیاق این کار رو می خوند با خنده و اشک قبول کرد که به ژان کمک کنه وگفت :ژان امروز که از اداره بیرون می اومدم روی پانل یه آگهی زده بودن.قراره بهار یه آزمون ورودی برای آکادمی پلیس برگزار بشه.من فردا صبح منابع آزمون وکتابهائی که باید بخونی رو می پرسم وتهیه می کنم.فقط مطمئنی می تونی همراه با کارِ کارخونه این کارو بکنی و درس بخونی؟ژان که خیلی خوشحال شده بود با خنده به نشانه تائید سرشو بالاوپائین کرد.حالا ازفردا فصل جدیدی توزندگی ژان رقم می خورد ولی کارما قرار بود تو فصلهای بعدی زندگیش ،آخرین تاوان ژانو بهش نشون بده که بدترین بود.

فردا صبح ژان با سرخوشی غیرقابل توصیف روانه کار شدوچیرن هم به اداره رفت وازطریق قسمت اداری پذیرش دانشجویی اداره درموردآزمون و نحوه ثبت نام و ورودش سوال کرد.منابع و کتابهاروتهیه کردوتصمیم گرفت خودش هم در درس خوندن به ژان کمک کنه وبعداز تعطیلی از اداره ،اولین کاری که کرد یک باشگاه ورزشی رزمی شبانه پیدا کرد که ژان هفته ای 2روز بره تا دفاع شخصی و حرکتهای رزمی که بدردش می خوردن رو یاد بگیره.وهزینه این کلاس ورزشی رو خودش تقبل کرد بعنوان یک هدیه و تشویق برای ژان .ژان شب که به خونه رسید با خوشحالی بطرف چیرن که روبروی تلویزیون نشسته بود رفت وازخوشحالی چیرن رو بغل کرد.چیرن انتظار این بغل گرم رو از اون پسر خجالتی نداشت.چون ژان ،ژان گستاخ گذشته نبود.چیرن ،ژان رو آروم کرد وازش خواست تا کنارش بشینه واز ژان پرسید: واااو ژان،پسرم می تونم علت این همه خوشحالی توروبدونم؟ وژان هم که منتظر فرصت بود گفت: امروز رئیس کارخونه اومده بود بازدیدووقتی که رسید باهمه کارکنا خیلی خوب حرف می زد.وقتی به من رسید ازمن سن و تحصیلمو پرسید.منم درجواب صاحب کارخونه گفتم: آقای رئیس من21 سالمه و تحصیلات دبیرستان دارم ورئیس ازمن بازپرسید: آقای شیائو درسته؟ ومن هم گفتم بعله من شیائو ژان هستم.بعداز من سوال کرد : آقای شیائو شما جوان هستین آیا تمایلی برای ادامه تحصیل ندارین؟ این کارخونه هرسال شرایط ویژه ای برای 5نفر از افرادی که می خوان ادامه تحصیل بدن در هرمقطع و رشته ای،قرار میده.تا به حال افراد زیادی بااین شرایط مدارک بالائی گرفتن ودر همین کارخونه در پستهای بالاتر مشغول به ادامه کارشدن.ژان ادامه داد، من در جواب صاحب کارخونه گفتم: قربان ،اتفاقاً تصمیم دارم در آزمون ورودی آکادمی پلیس شرکت کنم .این آزمون بهار سال بعد برگزار میشه ومن از الان فرصت نسبتاً کمی دارم تا آماده آزمون بشم.البته گه گه من در دایره پلیس کارمیکنه .به کمک اون می خوام درس بخونم وسال بعد آزمون بدم.بعد صاحب کارخونه به من گفت: آقای شیائو باعث افتخاره ماهست که یکی از کارکنان ما می خواد به کاری مشغول بشه که در حقیقت خدمت به ملت و مردم کشورشِ.پس شما سومین نفری میشین که امروز می تونین ازاین شرایط ویژه ما بهره مند بشین.یک ساعت بعد به دفتر من بیاین و شرایط رو ازمن کتباً تحویل بگیرین.ژان وقتی تعریف می کرد چشمهاش می خندید بعد با خوشحالی به طرف کوله دست برد ویه کاغذ ازتوش درآوردواونو جلوی چشمهای چیرن هی این ور و اون ور می کرد.آخر چیرن صداش درومد که: پسرنکن سرگیج گرفتم.بخون ببینم چیه.ژان کاغذ وجلوی چشمهاش گرفت وباهمون برقی که تو نگاهش بود خوند:

خطاب به آقای شیائو ژان کارمند کارخانه xxlight

به موجب این نامه شما می توانید 3روز درهفته بصورت کامل ازساعت 8صبح لغایت 10 شب پشت سرهم ویک روز تعطیل بصورت پارت تایم از ساعت 8صبح لغایت 15 عصر درکارخانه حضورداشته و5/3روز مابقی را جهت ادامه تحصیل در شیفت حضور نداشته باشید.حقوق ومزایای شما بصورت کامل پرداخت خواهدشد.امیدوارم که با تمام توان و تلاش خود درراهی که در آن قدم گذاشته اید سربلند بیرون بیائید.


دونگ وو
رئیس کارخانه xxlight

ژان بعدازتموم کردن متن نامه جیغ بلندی کشید و چیرن ازخوشحالی ژان رو بغل کرد.حال دیگه ژان هفته ای 3روز ونیم به کارخونه می رفت وبقیه روزهارو بین درس خوندن وکلاس رزمی رفتن تقسیم کرده بود.اون به خودش قول داده بود که میتونه حتی اگر سخت باشه.پس با اشتیاق این که میتونه روزی خونوادشو سربلند ببینه ،با تمام سختیها شروع کرد و استارت یک آینده تازه رو زد.

game destinyTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang