فلش بک
کوان برای رزرو به رستوران رفت وخواست با مدیر اونجا برای رزرو صحبت بکنه .وقتی مدیر اون رستوران اومد کوان گفت: من شیائو کوان هستم صاحب شرکت اغذیه ای mirror .صاحب رستوارن ازاون چه که گوشهاش می شنید حسابی تعجب کرده بود.کوان درادامه حرفهاش گفت : می تونیم خصوصی صحبت کنیم؟ صاحب رستوران که ییشینگ نام داشت گفت: بله بله البته. لطفاً ازاین طرف. بعد همراه کوان به اتاق کارش رفتن.اتاق کارش ساده بود ورنگ آبی آسمانی که در بیشتر نقاط اتاق بکاررفته بود ومبهای نیلی ،سورمه ای ،بیشتر زیباترش می کرد.ییشینگ به کوان تعارف کرد تا روی مبل بشینه وبعدازنشستن هردو ،به کوان رو کرد و گفت :آقای شیائومن از آشنائی با شما خیلی خوشحالم ،اصلاً انتظار شو نداشتم که شمارو ببینم.من از مشتری های مواد غذائی شرکت شما هستم وباید بگم که همه چی اون مواد غذائی عالیه.من واقعا باعث افتخارمه که شما در رستوران من هستین.کوان در جواب ییشینگ گفت: من تاحالا چندین بار به رستوران Guci اومدم.ویکی دوبارهم شاهد خالی کردن با درکوچه پشتی بودم،وقتی که بسته های شرکت خودمونو دیدم خیلی خوشحال شدم.من به اینجا اومدم تا زحمتی به شما بدم.ییشینگ که علاقه پیدا کرده بود پرسید: آقای شیائو لطفا تعارف روبذارین کنار وبگین از دست من چکاری ساخته است؟ کوان هم درجواب گفت: من برای شنبه می خوام مهمان بیارم ولی 1- اتاق VIP با عایق صدا می خوام2- قوی ترین نوشیدنی الکلی تونو وموقع سفارش وقتی از گارسون یک بطری آب خواستم ،لطفا گارسون بگه شما فقط نوشیدنی الکلی دارین.ودریک شیشه خالی الکل برای من و همسرم آب بیارین ولی روی شیشه رو مشخص کنید جوری که کسی متوجه نشه اون بطری آبِ.ییشینگ به خودش اجازه نداد علت این کار کوان رو جویا بشه.وفقط قبول کرد وزنگ رو بصدا درآورد .وقتی در باز شد دختری جوون وارد اتاق شد .اون دست راست ییشینگ به اسم سوزی بود.وقتی سوزی وارد شد ییشینگ دخترجوون رو به کوان و کوان رو به دختر جوون معرفی کرد.وگفت: سوزی ایشون آقای شیائو صاحب شرکت غذائی mirror هستن و آقای شیائو این خانم جوان سوزی دست راست و معاون بنده هستن.بعداز معرفی دوطرف ییشینگ روبه سوزی برگشت و گفت : آقای شیائو برای شنبه یک اتاق VIP عایق صدا خواستن لطفا ً همون اتاق طبقه بالا که درانتهای راهرو قرار داره رو برای آقای شیائو آماده کنین ودرضمن توی یکی از شیشه های الکلی قوی مون که خالی میشه بعداز شستن کامل آب پرکنید وبذارین یخچال اتاق من وروی شیشه کوچیک بنویسین "برنج" وموقع سرو غذا اون شیشه رو با یه شیشه الکلی غلیظ وقوی به اتاق ببرین.سوزی که ازتمام صحبتهای رئیسش نت برداشته بود با گفتن چشم و تعظیم جلوی هردو، ازاتاق خارج شد.کوان هم به ییشینگ قول داد درقبال این کار و سکوتشون ،تا یک سال تمام مواد غذائی ای که رستوران Guci ازشرکت mirror خریداری میکنه با 10% تخفیف داده بشه.ییشینگ ازاین قول خیلی خوشحال شد و هردوی اونها بعداز خداحافظی ازهم جدا شدن
پایان فلش بک
گارسون(سوزی درنقش گارسون رفته به اتاق) با گفتن چشم و تعظیم ازاتاق خارج شد و بعداز 15 دقیقه تمام مواد غذائی سفارش داده شده روی میز چیده شدن واون دو شیشه هم، آب طرف کوان وهه سو ومشروب غلیظ طرف ینا و ژان قرار گرفت .حالا زمان استارت کاراصلی بود.اعتراف گیری.
وقتی که ژان می خواست به رسم ادب فنجون والدینش و ینا رو پربکنه ،کوان با آرامش گفت: ژان پسرم ،امشب من می خوام جام همه رو پرکنم ،پس لطفا شیشه ای که مخصوص تو وینا سفارش دادم رو بهم بده.ژان هم به تبعیت از این حرف پدرش ،شیشه مشروب رو بطرف پدرش گرفت.کوان با دقت شیشه رو بازکرد ولیوان هردوی اونا رو پرکردبعدشیشه رو به ژان برگردوند.حالا نوبت خودش و هه سو بود که لیوانهاشون پربشه.اما نه با نوشیدنی الکلی بلکه فقط با آب.تقریبا نیم ساعت از شروع غذا خوردن گذشته بود و کوان گوشی رو روی زمین وروی حالت ضبط صدا آماده گذاشته بود.ژان وینا عاشق نوشیدن بودن .برای همین کم کم داشتن به مرز شدید مستی می رسیدن .برای اینکه اون نوشیدنی خیلی قوی وخارج از ظرفیت اون دوتابود.ولی خودکسی که به دیگری رکب زده ،خودشم روزی رکب می خوره.نه؟ کوان وهه سو کم کم درنقش آدمهای مست فرورفتن .حالا نوبت اعتراف بود .کوان با حالت کشداری گفت: وقتی ییبو....رو بر.....دیم بیمارستا.....ن فر.....داش دک ....تر گفت که تو .....که تو.... آزمایش این.....این ..... پسر اثر روان......گردان پیدا شد....ه....واااو. عجب... آ....دم با...هوشی....با این که .....مقررات عمارت رو .....می دونست و...لی زیرپا گذاااااشت.وخیلی زیرکاااانه باخودش قرص آورده بو.....د.فقططططط. خیلیییی خوشحالم که ازاون قرص کسِ دیگه ایییییی اس...استفاده نکرد... فقط خود معتاد لعنتیشششش خورده بود.اون ....اون ... خیلی باهوشه و خیلی زیباست. اون حتماااااا با زیبائیش می تونه همه رووووو فریب بد...ه....ینا که این حرفهارو می شنید خیلی عصبانی میشد.چون در نظر اون ازجان زیباترش نبودوجان هم ازشنیدن این حرفها خیلی جاخورد وخشمگین شد چون ازنظر اون هم ازخودش زیباتر وزیرک تر نبود.اما حالا باهوش ترین فرد اون شب کوان بود که ازاین نقطه ضعف ینا و ژان یعنی تعریف ازهوش و زیبائی دیگری نسبت به خودشون بصورت سهوی،تونست حس عکس العمل رو توی هردوی اونها بیدار بکنه.ژان مست بود ولی خیلی خوب می دونست که داره ازاین حرفها گر می گیره.ونهایت باهمه تعریفهای کوان وحتی هه سو از ییبو ،سد مقاومت ژان شکست وبافریاد وصحبتهای کشدارش درجواب پدرش گفت: ک..کی.... گ..گ.. گفته...ییبو وووو...باهوش ِ؟ کی،کی، کی گفته اوووون آش...غال خیلی.....زی....رک....و زی..... زی..... زیباست؟ من....من....از...از....اون ....اون پسر متن.....فر...بوووودم.همه اینها نقشه ،نقشه من...بووووود.ینا....یناااااا ه...ه...هم به من کمک کردبعد بلند خندیدوادامه داد: تووو اون عمار...ت غیراز من... وااا...واارث کوااان شیائو ،رئی....س شر...کت mirror نباید هیچ پسر جووو....وون دیگه ای ب....باشه.من...فقط ....من....با....ید ....با....شم. هرکسی غیر...ازمن بیاد حتی اگر زشت هم با....شه.... عاق.....بتش مثل اوووو.....ن ....عوضیییییی میشه.می دونی ؟ من .....من....عمداً.... عمداً به ...او..ننننن ..پسر نز.....نزدیک ش..دم نزدیک شدم..... تانظر اونو جلب کنم و ...وقتی..... ک....ه به .....من اع.....تماد کرد .....بااااااا.....یییییییینااااااا .....رف...تیم ت.....وووووکااارش .من...من.. قرص به خوردششش ....داددددددم ....و یناااااا...... هع هع هع ،.... ینا ....ینا ....ذاااتاً هنر...پیشه خووبیه .با میکاپ ...با میکاپ خیلی ...هع هع هع هع ... خوب تونست رد تجاااوز بکشه .ینا وقتی اینو شنید دیوانه وار خندید.وسادگی ییبو رو به سخره گرفت وگفت: اون...هع هع هع... جو...جو...جوونوررررر باااید میییرفت.... اون.....لیااااقتش هموووون محله پاییین شهررررر بود.اون نبایدددددد پا به اون عمارت می ذااااشتتتتتت.وبازهم قهقهه کریهی کرد.کوان وهه سو ازشوک گوشهاشون قرمز شده بود نقش بازی کردن یادشون رفته بود وباورشون نمی شد که پسرشون همچین بازی کثیفی راه انداخته باشه .حالا کوان بازم ازژان سوال داشت.پرسید: ژاااان پ...پ...پسرم..اون...اون... خد..خدمتکار که ...کمک کرد تا ییبوووو برهههه اتاق بالا هع هع ،رفته نیست.که ژان درجواب گفت: اوووون ومی گییی...هه هه هه هه هه ...اونمممم دکککک کردممم.گفتم برهههههه.پی کااارش .مگرنههه اون همم سر...سر..سرنوشتش عین ییب....وووو میشه .من خوااستم گم و گووور بشه وقهقهه ای دیوانه وار سرداد.کوان تهوع گرفته بود هه سو تو شوک بود.اون دوتاهم که تو عالم مستی چیزی حالیشون نبود .به نظر کوان ضبط بس بود و فردا ،زمان حساب پس دادن ژان و ینا بود والبته جزای این کارشون.

STAI LEGGENDO
game destiny
Storie d'amoreژان پسریک خونواده ثروتمند اما مغرور،ییبو پسری فقیرکه درحین درس خوندن دنبال کارمی گرده تابتونه تحصیلاتش رو ادامه بده.ولی روزگاراین دوتارو کنارهم قرارمیده وبعدبطرزوحشتناکی جدامیکنه. بامن همراه باشین تا ببینیم تقدیرشون چیه وچی میشه تاپ:ییبو