game destiny.p5

100 21 0
                                    

هدیه کارنامه خوب

فردا روز تولد ژان بود .ییبو حالا که ژان اونو شخصا دعوت کرده بود ،مونده بود چه لباسی بپوشه آخه همه لباسهای ییبو غیرمارک و ارزون بودن.تواین فکربودکه صدای در توجه شو جلب کرد.به ساعت نگاهی انداخت و ساعت 11 شب رو نشون می داد.متعجب ازاین که کی میتونه باشه این وقت شب ،به طرف در رفت و در رو باز کرد وبادیدن آقای شیائو پشت در خیلی تعجب کرد .کوان با تعجب ییبو گفت: میدونم دیروقته ولی می خواستم کمی باهات حرف بزنم.ییبو هم که ازاین همه ادب ارباب عمارت خجالت کشیده بود،اونو به داخل دعوت کرد.کوان بعداز نشستن روی مبل ازییبو خواست تا کنارش بشینه وییبو با حفظ فاصله کنار کوان نشست.کوان یک پاکت بزرگ به سمت ییبو هل داد وبهش گفت: این هدیه برای توهستش ییبو .من این هدیه رو بخاطر تلاشهات و درس خوندنت و مهم تراین که بخاطر موفقیت در اخذ بهترین نمرات و کارنامه خوبت ، برات گرفتم.خوشحال میشم اونو برای فردا تولد ژان بپوشی.ییبو نمی دونست چی بگه. اونقدر تو شوک بود که فقط تونست سرشو تکون بده وبا اون دهن باز ازتعجب اونقدرکیوت بودکه کوان به خنده افتاد وبرای این که پسر روبروش بیشترازاین معذب نشه به طرف عمارت رفت.ازطرف دیگه هه سو داخل اتاقشون منتظر کوان بود تا خبرهارو بشنوه.چون می ترسید ییبو با غرور و جذبه ای که داره برای دومین بار همچین هدیه ای رو قبول نکنه.توحین کشمکش افکارش کوان در و بازکرد واومد کنار تخت پیش هه سو نشست.به چشمهای زیبای همسرش نگاه کرد وازهرخط اون نگاه ها نگرانی رو خوند.برای همین هه سو رو محکم بغل کرد ودرگوش هه سو زمزمه کرد: نفس من ، نگران نباش ییبو هدیه رو قبول کرد وهه سو همونجوری که سرشو زیرگلوی کوان پنهان کرده بود لبخند زد.اما نمی دونست چرا دلش هنوز بیقراره .باخودش فکر کرد: شاید استرس تولد ژانه ،وقتی تولد تموم بشه حتما دل منم آروم میگیره .اون شب هه سومحکم دربغل کوان تاخود صبح خوابید.کوان تنها مسکن هه سود بود.

تولد ژان

روز تولد ژان رسیده بود مهمانها و دعوتی ها یکی یکی با ماشین های مدل بالا شون به مهمونی میومدن وبه هم دیگه فخر تمام چیزهایی رو که داشتن می فروختن.ساعت 4بعداز ظهربود وسروکله همه داشت پیدا میشد.دربین مهمانها ینا هم بود. ینا تمام نقشه ای بود که ژان برای پسرک معصوم تدارک دیده بود. لباسی که ینا پوشیده بود اصلا مناسب جشن تولد نبودولی برای نقشه ای که ژان کشیده بوداینطوری لباس پوشیده بود. یقه لباس ینا خیلی باز بود جوری که نیمی از سینه اش بیرون بود و قد دامن پیراهنش تا روی ران پاهاش بود. آرایش غلیظی داشت و پاشنه کفشهاش زیادبلند نبود.عطر تند و تحریک کننده زده بود . ینا همراه پدرومادرش وارد عمارت شد وکوان و هه سو به گرمی ازاون خانواده استقبال کردن.هرچند که ازاین خانواده دل خوشی نداشتن.اما تولدژان بود

.ژان تو اتاق خودش آماده می شد. بعداز بستن ساعت به دور مچش کشوی مخفی میزشو بازکرد ویک دستمال کاغذی تاشده ازش درآورد.وداخل جیب کتش گذاشت.ازپله ها پایین رفت چشم هاشو به اطراف گردوند اما خبری از ییبو نبود.واین ژان رو نگران و کلافه کرده بود.البته نه نگران ازاین بابت که چرا ییبو نیومد .اگراون نیاد نمی شه. نه نگران و کلافه ازاین که اگر ییبو نمیومد نقشه انتقام ژان کامل نمی شد.ژان برای انتقامش اتاق کوچیک کنار اتاق خودشو به علاوۀ دوحبه قرص روانگردان که آدم با خوردنش منگ و گیج و ناآگاه میشه و ازاطراف و کارهایی که میکنه چیزی نمی فهمه ونمی دونه داره چیکار میکنه، آماده کرده بود. ییبو باید به اون جشن میومد تا نقشه انتقام ژان کامل میشد.البته نه این که ژان اهل موادباشه فقط برای انجام انتقامش با قیمت گزافی اون رو تهیه کرده بود.

کلبه ییبو

ازاون طرف تو کلبه ییبو بین رفتن و نرفتن مونده بود.استرس داشت .دلش گواه بدی می داد.ولی ازطرفی هم فکر کرد اگر نره به درخواست خانواده شیائو وهدیه ای که آقای شیائو وهمسرش براش گرفتن بی احترامی میشه.برای همین تمام این استرسها رو پای اولین حضور درچنین مجلسی گذاشت .ییبو لباس هاش زیاد برق دارنبود اون حتی برای درست کردن موهاش به آرایشگاه هم نرفت. فقط دوش گرفت وعطر خنکی زد وبعداز پوشیدن کت و شلوار مجلسی شیری رنگی که با لباس آلبالوئی زیرش ودکمه های سرآستین طلائی و کراوات شیری و آلبالوئی تضاد قشنگی ایجاد کرده بود،بطرف عمارت رفت.ولی هیچ کدوم ازاونها باعث نشده بود ذره ای اززیبائی تحسن برانگیز ییبو کاسته بشه.ییبو بعداز وارد شدن آقا وخانم شیائو رودید که کنارایستادن ومشغول خوش آمد گوئی هستن.جلو رفت وباصدای آرومی سلام گفت. کوان وهه سو غرق نگاه به ییبو بودن چون اون لباس خیلی توتنش نشسته بود.اونا هم جواب سلام ییبو رو دادن. وییبو هم کادوی تولد ژان رو به هه سو داد.چون خجالت می کشید به ژان بده و می ترسید به خاطر اصل نبودن هدیه اش ،ژان اونو مسخره کنه. ولی ییبو با مقداری از پس اندازی که کرده بود یه زنجیراز جنس استیل که به شکل پربود براش خریده بود.اون شکل پر رو خیلی دوس داشت واونو نماد آزادی می دونست.

بعداز دادن هدیه ژان به مادرش،ییبو غرق تماشای عمارت و تمام تزئینات و وسایل داخل عمارت شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعداز دادن هدیه ژان به مادرش،ییبو غرق تماشای عمارت و تمام تزئینات و وسایل داخل عمارت شد. وخبرنداشت ژان مثل یه گرگ زخمی و درنده داره از دور به ییبو نگاه میکنه. ییبو داشت با خودش فکر می کرد که دو ماه دیگه تولدشه. یعنی دقیقادو ماه بعداز تولد ژان.ولی اون خانواده ای مثل ژان نداشت که براش تولد بگیرن.حتی وقتی مادرو پدرش هم زنده بودن اونقدر پول نداشتن تابرای پسرشون کیک تولد بگیرن.یهو باصدای ژان ، ازافکارش بیرون اومد.ییبو اولین بار بودکه داخل عمارت رو میدید .اونقدر با ذوق نگاه می کرد که ژان هم ازفرصت استفاده کرد وبه بهانه نشون دادن عمارت به ییبو مثلا به نشانه رفع سوء تفاهم، بااون هم قدم شدوهمزمان که لیوان نوشیدنی ایی که محتویاتش آب انبه، شاتوت والبته دوحبه قرص روانگردانی که ژان قبلا دراون نوشیدنی حل کرده بود رو بدست ییبو می داد با اشاره به ینا فهموند که وقتشه.ینا هم بدون اینکه صدائی بکنه بطرف طبقه بالا پاتندکرد و دراتاقی که ژان آماده کرده بود مستقرشد.واونجا منتظرموند تازمان عملی کردن نقشه هاشون برسه.ینا تو دلش اونقدر برای سادگی ییبو خندید که ناخود اگاه چشماش پراز اشک شد ویه دفه قهقه ای ترسناک زد.اما قهقه ینا درلابه لای موزیک طبقه پایین گم شد.اما ینا نمی دونست تاوان این قهقه چقدر سنگین خواهدبود.اگر میدونست هیچ وقت شریک نقشه های کثیف ژان نمی شد

game destinyWhere stories live. Discover now