game destiny.p25

82 18 0
                                    

آنچه که درطی 4سال گذشت

زندگی ژان:بعداز ملاقات پرهیجان وعالی ای که با خانواده اش داشت، ژان پیش چیرن برگشته بود تا با مشورت چیرن ببینه آیا برگرده به عمارت یانه؟ اما وقتی زحمتهای چیرن دوباره براش تداعی شد، با پدرش تماس گرفت و گفت فعلاً می خواد مدتی با چیرن بمونه تا بعد برگرده به عمارت.البته این مدت معلوم نیست. کوان که از مستقل شدن پسرش خوشحال بود، قبول کرد و زندگی ژان درکنار چیرن شروع شد ورنگ تازه ای گرفت. ژان حالا خبره ترین خودش در اداره بود و درتمام جلساتی که برای پرونده های مافیا و یا قتل برگزار می شد بعنوان بالاترین درجه دار شرکت میکرد وهفته ای دو کلاس برای کارآموزای جدید داشت. ژان ولی هنوزبه این فکر می کرد که چطور ییبو رو پیدا بکنه. درسته برای اون کاری نداشت اما آمادگی لازم رو هم فعلاً نداشت. ژان حالا 4سال بود که بعنوان ارشد در اداره مشغول بود ودر طی این 4سال رفت و آمدش به عمارت زیاد شده بود وحتی چیرن هم الان جزئی ازخونواده بود. ژان تقریباً هرشب یعنی شبهائی که کشیک نبود و یا مأموریت نداشت تو عمارت پلاس بود. والان راحت 4سال ازاولین ملاقاتش باخانواده اش می گذشت و ژان الان 33ساله بود.یک پلیس بالغ و زیبا با اندامی ورزیده. اما اجازه ورود به کسی رو به قلبش نمی داد.اون هنوز از مهمترین فرد زندگیش عذرخواهی نکرده بود.باید پیداش می کرد .

ژان الان باعث افتخار مادرو پدرش بود. یک شب که به دیدن خانواده اش رفته بود به پدرش گفت: پدر ، من اصلاً ازشما دلگیرنیستم. شاید باید اون تلنگر به من می خورد تا بخودم بیام. من... من... تواین 4 سال جرأت نکردم درمورد....درمورد اون پسر که...که .. اسمش ..اسمش ییبو بود ازشما بپرسم. من...من.. واقعاً پشیمونم و می خوام پیداش کنم. باید آمادگیشو پیداکنم. معذرت می خوام پدر.لطفاً بهم فرصت بدین تا خودم پیداش کنم وازش طلب بخشش بکنم. من این معذرت خواهی رو به اون پسر بدهکارم. حتی اگر تا آخرعمرمم طول بکشه من حتما ازش طلب بخشش خواهم کرد.هایکوان که باورش نمی شد، با اشک جمع شده تو نگاهش ژان رو محکم بغل کرد وگفت: پس این رو هم مأموریت من به تو درنظر بگیر وییبو رو پیدا کن. اما ازمن اطلاعاتی نگیر. خودت باید پیداش بکنی. این مأموریت هم مثل بقیه مأموریتهات باید موفقیت آمیز باشه. وبعد پدر و پسرهمو محکم بغل گرفتن . واین هم یک مأموریت جدیِ ژان بود اول ازطرف خودش وبعدازطرف پدرش واون باید سربلند بیرون می اومد. پس تصمیم گرفت درعرض 2 هفته استارت و بزنه. البته اگر مأموریت ناگهانی ،آخرین انتقام کارماوانتقام اون شخص اجازه می داد. بعداز آخرین دیداری که ژان با پدرش داشت و مأموریتِ پیدا کردن ییبو رو از پدرش گرفته بود ،بطورناگهانی برای منهدم کردن یک باند قاچاق اعضای بدن انسان ،ژان رو به سخت ترین مأموریت عمرش فرستادن و با استراتژی هایی که ژان بعنوان ارشد تیم داشت تونستن این باند رو در عرض یک ماه متلاشی و تمام سرکرده هاش رو دستگیر بکنن و رئیس اصلی این باند رو درحین فرار بکشن و اسیرهائی که اونجا درشرایط بدی در کانتینرها زندانی بودن و مدتها بود درست و حسابی آب و غذا نخورده بودن ، آزاد بکنن واین مأموریت ناگهانی باعث شد تا در انجام مأموریتی که پدر ژان بهش محول کرده بود یعنی پیدا کردن ییبو، وقفه بیفته وژان تصمیم جدی گرفت تابعداز برگشت هرچی هم که شد این مأموریت عقب نیفته و پیدا کردن ییبو رو شروع بکنه. .بعد از اتمام مأموریت با موفقیت ،ژان به پکن برگشت وقرارشد فردا شب به دیدارخانواده اش به عمارت بره.

زندگی ییبو: وقتی درپکن ژان در اداره کارش روبعنوان جوانترین ارشد وبالاتریت درجه دار شروع کرد، انریکه وییبو هرکدوم در تاریخ های متفاوت به فاصله یک هفته آزمون دستیاریشونودادن وبعداز یک ماه که نتایج اومدییبو ازرشته جراحی عمومی باشاخه سوختگی و ترمیمی وانریکه ازجراحی اعصاب قبول شده بودن(توضیح: البته رزیدنتهایی که جراحی عمومی قبول می شن اول باید 4سال جراحی عمومی بخونن وبعد2 سال برن فوق تخصص . اما من کوتاهش کردم با معذرت)حالا ییبو می تونست بعداز 4سال تحصیل به موفقترین فوق تخصص تبدیل بشه.دانشگاه ییبو ازیک هفته بعداز اعلام نتایج شروع شد.اونقدر پرتلاش و ماهربود که اساتید دانشگاه رو در بهت فرو برده بود.ییبو اونقدر تسلط داشت که مطالعات علمی و عملی ییبو کم کم داشت اون رو به فرزترین جراح تبدیل می کرد.6ماه بعداز ورود به بخش جراحی،ییبو تونست به اتاق عمل راه پیدا بکنه وتا6ماه با نگاه کردن وکمک کردن درجراحی روزبروز به دانسته هاش اضافه می کرد .ییبو به همراه انریکه تنها کسائی بودن که داشتن خیلی سریع پیشرفت می کردن.ییبو وانریکه بخاطر توانائی هاشون تونستن درعرض3سال فوق تخصص بگیرن وبابهترین نمره ازدانشگاه فارغ التحصیل بشن.البته اون یک سال باقی مانده ازدوره دستیاری رو هم بعنوان کمک جراحی در بیمارستان موندن. خبر فارغ التحصیلی ییبو برای هایکوان وهه سو ،جیان، لو، ژویانگ مثل عسل شیرین بود .حالا ییبو بایدبعداز 11 سال به چین برمی گشت تابتونه با کارکردن در بیمارستانهای دولتی کمی هم که شده به مردم آسیب دیده کمک بکنه.ییبو 10 روز بعداز تسویه با بیمارستانی که اشتغال داشت وکسب گواهینامه فوق تخصصی،با جمع کردن وسایل هاش و خداحافظی از انریکه آماده برگشت به چین شدوبه انریکه گفت: هی پسر ،من تو چین منتظرت می مونم تونستی حتما بهم سربزن.شماره همم که داریم.حتماً تماس می گیرم.الان یییبو30ساله بود ومردی بالغ وزیبا که اگرکسی دستهای ظریفش رو می دید باور نمی کرد این مرد یک جراحی ماهره.انریکه ،ییبو رو تا فرودگاه برد و بعداز اعلام شماره پرواز ،ییبو لندن رو به مقصد چین ترک کرد اما چیزی درمورد برگشت به چین به هایکوان و هه سو نگفته بود و وکوان وهه سو فکر می کردن که ییبو بعدازیک هفته دیگه برمی گرده.اون قراربود فرداعصربرسه وتصمیم داشت بعداز رسیدن به فرودگاه بلافاصله به خونه کوان بره. واین تصمیم ییبو برابرشد با شبی که ژان بعداز برگشت ازمأموریت یک ماهه اش قراربود با خونواده اش ملاقات بکنه و دورهم شام بخورن ،(همون شبی که ییبو به چین می رسید)، .ولی آیا این تصمیم ییبو وبازی سرنوشت اجازه می داد ژان از4 امین نفر زندگیش عذرخواهی بکنه؟ ازطرف دیگه کسی که سایه وار تا الان ژان وییبو رو تعقیب کرده بودومنتظر بود ضربه نهائی رو بهشون بزنه وکسی نبود جز منگ بین، به گوشش رسید که ییبو در مسیر برگشت به چینِ وژان هم قرار بود برای ملاقات خانوادگی به عمارت بره.حالا وقتش بود که به قولی که به مادرش قبل ازمرگش داده بود عمل بکنه.وهردوی اون هارو ازروی زمین مفقود بکنه .برای همین مشغول بررسی نقشه اش شد.نقشه ای که هم ییبو و هم ژان رو سر راه هم قرار می دادو قراربود باهم بمیرن.

game destinyWhere stories live. Discover now