P.15

221 35 2
                                    

یه پارت نسبتا براتون آپ میکنم و میرم برای امتحانات ترم... و تا ۱۷ تیر نیستم... راستش زمان زیادیو برای این پارت گذاشتم... امیدوارم خوشتون بیاد...
امتحانای ترمم تموم شه هفته‌ای دوبار رو جور میکنم تا براتون آپ کنم و البته اینم بگم تقریبا گا...ده شدم تا واتپدمو دوباره وصل کردم🗿 چرا میپره؟
~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.

عصبی بود؟‌ شاید
نامجون به اون گفته بود حرفهایی که زده درمورد امگای دوم داشتم همشون شوخی بیش نبودن ولی حالا...

اون امگا داشت به اینکه میخواد توله‌های آیندش مثل نامجون قوی و قدرتمند باشن حرف میزد.

بعد از دک کردن اون پیرمرد و افرادش دستی که دور کمرش حلقه شده بود و باز کرد و با سرعت ملایمی از آلفا و امگای کوچیکتر دور شد.

_سوکجین...؟!‌

+...

×متاسفم...

_برای عذر خواهی دیره... اینطور نیست؟ ولی درمورد یه چیزی کنجکاوم... تویی که از آلفاها فراری بودی... چطور تونستی جلوی همه بگی که منو میخوای؟ به این قکر کن و جوابشو فردا بهم بگو

نامجون بدون نگاه کردن به جیمین پشت سر سوکجین به طرف عمارت پا تند کرد.

احساس میکرد باید چیز‌هایی رو برای اون امگای تخس توضیح بده، البته اگه به حرف‌هاش گوش میکرد.

اینجوری هم نبود که نشه این وضعیت رو جمع و جورش کرد...
ولی اون آلفای اون امگا بود و تازه ازدواج کزده بودن و اینم وجهه‌ی بدی ازش رو توی ذهن امگایی به یادگار میزاشت

وارد عمارت شد و به پسری که با قدم‌های محکم از پله‌ها بالا میرفت خیره شد.

_جین وایسا... باید حرف بزنیم

ولی بدون اینکه حتی نگاهش کنه راهشو به سمت اتاق کشید. شاید میتونست شب وقتی خواب بودن اونو توی آغوشش بگیره و با نوازش موهاش آروم آروم قضیه رو بهش توضیح بده.

خب البته سوال این بود، چی میخواست بگه؟

خب حقیقت رو...

ادن از هیچی خبر نداشت، اون نمیدونست که امگای کوچیکتر قراره از شوخی و جملاتی که برای ترسوندن امگا استفاده کرده بود، بر علیه خودش استفاده میکرد.

اگه اون امگای کوچیکتر واقعا مجبور به ازدواج با خودش میکردش، اون موقع واقعا نمیدونست که چه توضیحی به پسری که با یکی دوتا کلمه‌ی پسر اینقدر به عم ریخته بود بده...

از پله‌ها بالا رفت و جلوی دم در اتاق ایستاد. دستش رو روی دستگیره گذاشته بود ولی اون طرف در، سومجین اجازه باز شدن در توسط مزد رو نداد و فورا با تعدادی از لباسهایی که توی دستش بود و وسایل شخصی مثل زیر پوش و حوله و مسواک از اون اتاق خارج شد.

predatorWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu