P.17

137 32 9
                                    

تقریبا به مرز رسیده بود و میتونست از اون فاصله بوی گرگ‌های دیگه‌ای رو حس کنه.

نامجون هم اونجا بود و داشت با قبیله‌ی مفابل صحبت میکرد. شاید میشد گفت یکم دیر رسیده بود و همش تقصیر اون امگای اضافی داخل عمارت بود.

×به جیمین بگین که برگرده خونش... مادرش خبلی دلتنگشه

_چرا باید همچین کاری بکنم؟ اون خودش میخواد بمونه... فک نمیکنین باید به نظرش احترام بزارین؟

×اون حتی به سن قانونی هم نرسیده... چه احترامی؟ عقلش هنوز کامل نیست

از گرگی که سوار اون شده بود پیاده شد و طرف آلفا رفت.

توی همچین مواقعی پوشیدن لباسی که قدرت و موقعیت رو نشون میداد مهم بود، ولی جین لباسهای ساده‌ای که نامجون برای داخل عمارت براش در نظر گرته بود رو به تن کرده بود و خب این توی اون موقعیت...

کمی کسر شان بود.

همه از دیدن امگای پک سایه توی اون وضعیت شوکه شده بودن. موهایی که مثل برف سفید بود و چشمایی که از شدت آبی و سرد بودن لرز به تن حاضرین مینداختن.

هیچ کسی نمیدونست چه بلایی سر اون امگایی که گرم و شاداب بود اومده که اونو اینجوری تغییر داده.
ولی فقط یک نگاه به چهره‌ی نامجون انداختن کافی بود تا متوجه بشن که اون هم از این قضیه بی خبره...

+معذرت میخوام که دیر کردم... درگیر یه مزاحم توی خونم بودم

×مزاحمتون پسر منه؟

+ببخشید نمیخواستم توهین کنم

×اگه مزاحمه چرا برش نمیگردونین پیش خانوادش؟

+جهت سرگرمی... همون کاری که شما وقتی پیشتون بود میکردین رو ما اینجا باهاش میکنیم اصلا نگران تباشین عین خودتون از پسرتون مراقبت میکنیم

پشت بند حرفش نیشخندی زد. خب کی بود که نفهمه منظورش از " عین خودتون " کتک زدن و آزار دادنش بود؟

_جین... خفه شو

سرش رو سمت آلفاش چرخوند و لبخندی سرد بهش زد.

+چیه؟... اشتباه گفتم؟ اگه نگران پسرشونن خب ببرنش

موقعیت طوری نبود که اون قبیله انتظار و یا حتی خواستشو داشته باشه...
اون امگا تمام معادلاتشون رو به هم میزد.

×پسر من... پیش شما امنیت نداره درست نمیگم؟

_پسرتون هیچ مشکلی نداره... بهتره برگردیم سر بحث اصلیمون... اون فقط داره حسودی میکنه چون جز خودش یکی دیکه هم مورد توجه من واقع شده

خندید و سرش رو کمی پایین اورد و چشم راستش رو خاروند.

اما جین...
جین هم نیشخندی زد و سرش رو جهت مخالفی چرخوند.
شاید میشد گفت حرصش گرفته بود. کسی که به عنوان جفتش اونو اینجوری جلوی بقیه خراب میکرد چه انتظاری یاید از بقیه میداشت؟

predatorDonde viven las historias. Descúbrelo ahora