p.13

227 41 15
                                    

از پله ها با عجله پایین میومد. از تمام قسمت‌های اون عمارت میشد صدای تق تق کفش‌های گرون قیمت مردونه رو شنید.

به انتهای سالن که رسید تمام خدمه به چهره‌ی مرد نگاه میکردن.
دو طرف در باز شد و نور شدیدی که از داخل به بیرون میتابید افراد ایستاده در اون تاریکی رو وادار به بستن چشماشون میکرد.

همونطور که مینجی گفته بود قبیله‌ی وایلد به همراه چندتا گرگ آلفا به اونجا اومده بودن ولی هیچ کدوم شجاعت عبور از دروازه رو نداشتن.

به بیرون که رسید سرعت قدمهاش رو آهسته تر کرد. با وقارتر قدم برداشت. با ابهتی همه میشناختن سینه جلو داد و راه رفت.

_آلفا پارک؟! چی باعث شده که شما به اینجا بیاین؟

پیرمردی که صدای خرابکاریهاش و آوازه‌ی قدرت طلب بودنش به قبیله‌ی سایه هم رسیده بود درست جلوش بود.

احمق بود اگه میگفت که واقعا نمیدونست پیرمرد جلوروش کیه و چرا اینجاست و چی میخواد؟
ولی نامجون احمق نبود.
احمق نبود و میدونست مرد رو به روش به دنبال پسر امگاش تا اینجا اومده.
احمق نبود و میدونست که مرد یا همون آلفا پارک حتی ذره‌ای به اون بچه اهمیتی نمیده.
فقط براش سوال بود...

اون بچه‌ای که حتی براش مرده و زندش مهم نیست به چه دردش میخوره؟
به چه قیمتی اون پشر رو میخواد؟

×پسرم... من پسرم رو میخوام جیمین پیش شماست اونو بهم پس بده

_اوو من نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی کسی به اسم جیمین پیش من نیست

با حالت نمایشی و تحقیر آمیزی بیان و به مرد نگاه میکرد.
حالا چیز جالبتری از اون دوتا امگای لرزون توی اتاق گیرش اومده بود.
البته باید تصحیح میکرد. الان امگای خودش لوناش پشت سرش ایستاده بود و به مکالمه‌ی اونها گوش میداد

×میخوای بگی خبرچینای من دروغ میگن؟

_خبرچینات؟ کدوم خبرچین؟

×فکر میکنی من با این همه سابقه‌ی رهبری توی هر قبیله جاسوس ندارم؟

_جاسوس؟

حالا براش جالب‌تر شد.

_نگاه کن پیرمرد من نمیدونم داری درمورد چی حرف میزنی... یا واضح حرفتو بگو یا گورتو گم کن... من و آلفاهام... اصلا حال و حوصله‌ی بحث با مغز پوسیده‌ای مثل تو نداریم... آره پسرت اینجاست... ولی اگه فکر کردی قراره بدمش به تو.. کور خوندی

×پس اعتراف کردی که جیمین اینجاست درسته؟

_از اولم انکار نمیکردم فقط نمیدونستم اون پسره اسمش جیمینه و پسر توعه

حرصی شده بود و تمام اینها از فرومونهای تند شده‌ی کائوچو میشد فهمید.

بازی دادن این مرد یکی از جالبترین کارهای دنیا بود و نمیدونست چطور پسر لرزون توی اتاق عمارتش از این قضیه لذت نمیبرد؟

predatorWhere stories live. Discover now