P.26/2

81 25 48
                                    

جین با صدایی که از بیرون میومد قاشق توی دستش رو روی میز گذاشت و با سرعت متوسطی به سمت حیاط دویید. جیمین هم پشت سر اون بود و از چهرش معلوم بود میدونست اون صدا متعلق به کیه.

به حیاط که رسیدن، جین توسنت مردی رو ببینه که میشه گفت کم‌و بیش اونو میشناخت با دوتا پسر و یه دختری که به خوبی یادش بود. اونارو از روز جشن ازدواج نامجون و جیمین به یاد داشت.

×پدر..؟! نونا؟! هیونگ؟! چیشده چرا اومدین اینجا؟

÷پسره‌ی خیر ندیده... ما اینهمه برات تلاش کردیم... اونوقت به جای اینکه تو وارث رو به دنیا بیاری این ضعیفه‌ی مردنی باردار شده؟

+مراقب حرفاتون باشید... حد خودتونو بدونین اینجا قلمروی شما نیست که هجوم آوردین و دارین به من توهین میکنین... من لونای اینجام فهمیدین؟

=اوه جدی میگی؟ اگه برادر احمقم کارشو درست انجام میداد الان اون لونا بود نه توی ور پریده

سربازی که اونجا بود و وظیفه‌ی محافظت از لونا رو داشت جلو اومد و ضربه‌اب به شونه‌ی اون دختر زد و به عقب پرتش کرد.

*مراقب حرفات باش زنیکه... اینجا کوچه، پس کوچه‌ی محلتون نیست که سرتو انداختی پایین و داری زر میزنی

^هی توی احمق دیگه کی هستی؟ فک کردی کی هستی که به خواهرم داری دست میزنی ها؟

*جایی که الان وایستادی و دارین ادعای بزرگی میکنین مال من و خانواده‌ی من و رئیس منه... شما اینجا حتی اندازه‌ی یه حیوونم ارزش ندارین... توی زمین خودتون بازی کنین

÷پسر من عروس این قلمروعه... اینجا برای اونم هست... کی رو داری از خونه‌ی کی بیرون میکنی؟

+بهتره زیاد به اینکه پسرتون عروس اینجا شده افتخار نکنین و روش حساب باز نکنین... ممکنه بعد‌ها دستور بدم سرشو بزنن

چشمهای آبی شده‌ی جین، میتونست دهن همه‌ی اون آشغالایی که اونجا برای خودشون حرف میزدن رو ببنده. اون لونا بود به غیر از اون حامل جانشین آینده‌ی پک سایه. مردم جونشون رو هم میدادن تا فقط اون نطفه‌ی کوچیک زنده بمونه و رشد کنه و این یعنی قدرت توی دستای جین بود. البته توی اون مکان و زمان.
جیمین با حالت ترسیده‌ای به امگای بزرگتر نگاه کرد. دنبال آثار شوخی و یا حتی غیر جدی بودن توی چهرش بود ولی وقتی چشمای آبی شدش که مال گرگ درونش بود رو دید مطمئن شد که همچین نقشه‌ای توی سرش هست.
یعنی به دست پدرش نمیمرد، بلکه به دستای اون امگا کشته میشد و چشم میبست. خیلی خوش خیال بود که فکر میکرد میتونه با اون پسر کنار بیاد و فقط گوشه‌ای بشینه و تنهایی سر کنه فقط به شرطی که کسی به اون آسیبی نمیرسوند.
ولی انگار خیلی خوش خیال بود. در واقع جین هم همون فکر رو داشت توی سرش میپروروند که پدرش یه زمانی توی سرش بود.

predatorWhere stories live. Discover now