P.23

151 41 30
                                    

مراسم هنوز کامل تموم نشده بود و نامجون مجبور به ترک جین شده بود. اونجا دکتر و سرخدمتکار بود پس اتفاقی پیش نمیومد درسته؟

کنار جیمین ایستاده بود و از مهمونا بابت اینکه تشریف آورده بودن تشکر میکرد. از طرف دیگه دلش پیش پسری بود که به سختی داشت نفس میکشید. قبل از خروجش از اتاق مطمئن شد تا فضای اتاق رو به اندازه ی کافی با فرومونهاش پر کرده باشه و این مدت کوتاه غیبتش رو جبران کنه.

مدام از طریق خدمتکارا جویای حال امگا ی خفنه ی توی اتاق میشد تا در صورت نیاز به اون فورا خودش رو بهشون برسونه یا نیازهای درمانی اون رو رفع کنه. لبخندهای زورکی و تظاهر کردن به آروم بود تنها کارایی بودن که توی اون موقعیت از دستش برمیومد. ثانیه شماری میکرد تا این جشن لعنتی هرچه زودتر تموم شه و مهمونای لعنتی تر از خودشگورشونو گم کنن

×چیشد که رفتی تو؟


_قضیه جینه


×اون... چیشده؟


_خودتو کنترل کن... میدونم توی این شرایط این اتفاق یکم رو مخه ولی خودتو کنترل کن... جین بارداره و الان تنها چیزی که برای من مهممه اونه نه این جشن مسخره


×نامجون.. این جشن مسخره جشن ازدواجته


_خب که چی؟ همسر دومم باید مهمتر از لونای من و مردمم باشه؟... به این شرایط عادت کن تو همیشه توی جایگاه دوم قرار داری... میدونی که؟ یعنی... دونسته قبول کردی دیگه نه؟ انتظار دیگه ای جز اینم نداشته باش


×یعنی اگه منم جای جین بودم اینقدر هول میکردی؟



_فعلا که نیستی... برو خداتو شکر کن چون وضعیت جین بدتر از اونیه که فکرشو میکنی؟


×چقدر بد؟


_خیلی... فشارش خیلی پایین اومده باید پیشش میموندم... ولی اومدم پیش تو تا اینارو راهی کنیم برن و منم برم پیش جین


×چرا فشارش اومده پایین؟


_بارداره و به فرومونای من نیاز داره ولی خیلی ازش دریغ کردم


predatorDove le storie prendono vita. Scoprilo ora