_جین تو چطوری ازم میخوای که توی این مدت کوتاه براش آماده بشم؟
+خیلی راحت نامجون... تو نه ماه وقت داری یعنی نمیتونی براش آماده بشی؟نه ماه زمان کوتاهی نیست
_چرا کوتاهه... مسائل خیلی زیادی هست که باید بهشون برسم تا بتونم روی یه بچه تمرکز کنم... چرا نمیفهمی؟
+خب که چی؟... یعنی یه بچه خیلی قراره برات سختی داشته باشه؟... اون فقط ازت میخواد وقتی میای خونه بیای پیشش بهش محبت کنی... یه تایمی رو به اون اختصاص بدی نه اینکه کل روزت رو باهاش باشی... حتی تا چند ماه اول اون جز فرومونات هیچی قرار نیست بفهمه...علنا توی زندگیش تو بعد چندماهگیش قراره نقش داشته باشی... این بازم کافی نیست؟اینجا تو یه سال وقت داری... بازم کافی نیست؟
شاید اگه میگفت الاناست که بزنه زیر گریه دروغ نمیگفت. با اون حالی که داشت،نامجون داشت میگفت جوونه ی کوچولوشو بکشه و حتی خودش هم به اون کمک میکرد؟
_باشه... تو الان استراحت کن... ببینم بعدا چی میشه؟
+هیچی بعدا من بچمو بغل کردم و تو هم عاشقش شدی
_اینقدر مطمئن حرف نزن
+همه بچه ها توی دل والدینشون جا باز میکنن... مگه غیر از اینه؟
_نه همشون
اینو گفت و برگشت سمت در و از اونجا خارج شد. جین تصمیمشو گرفته بود و اون کاری از دستش برنمیومد. سرش شروع به درد کردن کرده بود و نبض میزد. چقدر راضی کردن همه سخت بود؟
یاد حرف هایی که جین چند دقیقه قبل زد افتاد. اون پسر گاهی اون قسمتهایی از روحش رو لمس میکرد که حتی فکرش رو نمیکرد آثاری از اون قسمت ها باقی مونده باشن. اون هیچ وقت پدری نداشت که دوستش داشته باشه یا عاشقش باشه. اون از وقتی چشماش باز شد یاد گرفته بود چطوری بجنگه، چطوری آدمای دور و برش رو راضی نگه داره هیچ وقت مهر پدری رو ندیده بود حالا چطوری میخواست برای اونن اون بچه پدری کنه؟
_آه جین... چرا اینقدر لجبازی آخه؟... اگه نتونم از پسش بر بیام چی؟
ولی ته دلش داشتن یه بچه خوشحالش میکرد. یکی که از گوشت و خون خودش بود، حتما شیرین بود داشتن بچه ای که فقط و فقط مال توعه مگه نه؟
_هااه... زندگی دیگه ازم چی میخوای؟... باشه بیا اینو قبول کنیم... قبول کنیم که پدر شدن هم جزئی از چیزایی که برای من در نظر گرفتی... ولی فک نمیکنی باید براش آمادگی داشته باشم؟ اصلا چرا تورو دارم سرزنش میکنم؟... این خودم بودم که اون بچه رو درست کردم
YOU ARE READING
predator
Fanfictionهمه برای حفظ قلمروی خودش جنگ میکنن لیدر یه پک موظفه از داراییهاش محافظت کنه چی میشه اگه یه قلمرو توی جنگ شکست بخوره؟ تمام داراییهاش به غارت قلمروی برنده درمیاد پول، زمین، بتاها و آلفاهایی که زنده موندن و البته امگاها کیم نامجون لیدر قلمروی شادو...