ch.9

236 40 3
                                    

صدای ملایم موسیقی به گوش میومد. محوطه پر شده بود از مهمان‌هایی که اکثرشون رو نمیشناخت. منتظر بود تا مجلس شروع شه و پدرش اونو به سمت جایگاه هدایت کنه.

با تقه‌ای که به در خورد به خودش اومد
خیالاتش رو به کناری زد و جواب داد

+بله؟ بفرمایید

در باز شد و پدرش از پشت در بهش نگاه کرد

+آپا؟

×خیلی خوشگل شدی سوکجین... تک امگای من

سمت پدرش رفت و توی آغوشش کشید
عطر آرامش بخش لیموی پدرش رو به ریه‌هاش فرستاد

+کی اومدین؟

×ما خیلی وقته اینجاییم فقط منتظر بودیم تا تو آماده بشی و بیایم پیشت

به پشت سر پدرش نگاه کرد خانوادش اونجا بودن.
مادرش و خواهراش

+شماهم اومدین؟

جنی و مادرش اشک توی چشماشون جمع شده بود پدرش رو ول کرد و سمت اونا رفت و همشون رو برای اولین بار توی اون روز به آغوش کشید

×ما اومدیم برات آرزوی خوشبختی کنیم جینا... و بعدش... تورو دست اون مرد بسپریم

پدرش داشت گریه میکرد. هرچی که باشه اون تک امگا و کوچیکترین بچش بود بچه‌ای که براش آینده‌ای تدارک ندیده نبود، عاشق شدنش رو ندیده بود خوشحالیش اینکه شبا بخاطر اون آلفای فرضی از خونه بیرون میزد. الان باید با دستای خودش پسرکشو میداد دست مردی که دستاش دریای خون راه انداخته بود.

یه گل میتونست به جا آب با خون زنده بمونه؟
.
.
.
.
.
.
همه‌ی مهمون‌ها اومده بودن و توی جایگاه مخصوص مهمون‌ها منتظر بودن تا لیدر و لوناش به صحنه بیان.
بعد چند دقیقه کیم نامجون رهبر پک سایه به جمع پیوست و منتظر شد تا الفای پک چشم سیاه لوناش رو به پیشش بیاره.

×تبریک میگم آلفا بالاخره این قلمرو برای خودش یه لونا داره... یه لونای خاص که الفای خاصی مثل شما اونو انتخاب کرده

یکی از مردم قلمروش بهش تبریک گفت. لونای خاص چقدر جالب

_ممنونم که توی این جشن شرکت کردین لطفا از خودتون پذیرایی کنین

درسته. این کیم نامجون بود اون فقط برای دشمناش ترسناک بود برای مردمش... چیزی جز ترسناک

پدر روحانی توی جایگاه ایستاده بود کنارش نامجون. جوونی که قرار بود امروز جفت بشه.

×میگم نامجون نکنه یهویی فرار کرده باشه؟ پشیمون شده باشه بگه من با این جونور وحشی چیکار دارم؟

+چانیول خفه شو... فرار کرده باشه قلمروشونو به آتیش میکشم بازی یا آبروی من تاوان بدی داره

ملودی که توسط پیانو نواخته میشد و مردی که پشت اون نشسته بود خبر از اومدن لوناش بود.

توی اون کت و شلوار همرنگ موهای سیاهش فریبنده و زیبا شده بود.
با اون موهایی که به به سمت حالت داده شده بودن و اون لبهای قلوه‌ای که با هر نوری که به سمتش میتابید برق میزد...

predatorWhere stories live. Discover now