_من تا وقتی که هیجده سالت نشده باهات نمیخوابم جیمین... درسته که قبول کردم باهات جفت بشم... و بخاطر تو غرور امگای خودمو خدشه دار کردم... ولی به هیچ عنوان با یه امگای نابالغ وارد یه رابطه ی جنسی نمیشم
+جین هم گفته بود ... اون تهدیدم کرده... گفته تا وقتی که 18 سالم بشه یه بلایی سرم میاره.. نمیشه اینبار رو حداقل استثنا قائل بشی؟
_من مواظبتم... اون کاری باهات نمیکنه
+اون با اون جینی که میشناختی فرق داره... الان گرگشه که اونو کنترل میکنه نامجون
_میخوای بگی امگای منو بهتر از خودم میشناسی؟
ساکت شد. وقتی آلفا نمیخواست قبول کنه تا امگای اون تغییر کرده پس جیمین به هیچ عنوان نمیتونست به اون به قبولونه که اون جین سابق نیست و الان کسی که روبه روشونه امگای سفیدیه که آلفاش درحال جفت شدن با یه امگای دیگست.
نامجون برگشت و از اتاق خارج شد. صدای بسته شدن در اونو به خودش آورد. حرفای جین درست بودن نامجون با اون نمیخوابید نه تا قبل از 18 سالگیش، پس باید ا اون موقع حداقل سعی میکرد تا زنده بمونه و البته مطمئن نبود شرایط دقیقا قراره چجوری پیش بره جین جدید خیلی غیر قابل پیش بینی بود و این امگای کوچیکتر رو میترسوند. فقط اگه امگای بزرگتر اونو کمی درک میکرد میتونستن باهم به خوشی و سلامتی کنار همدیگه زندگی کنن.
آلفا برگشت به اتاق خودش و امگای سفیدی که جدیدا بد خلق شده بود. تغییراتش رو به وضوح میدید از خدمتکارها پرسیده بود که چی باعث این تغییر امگا شده واونا فقط گفتن که جیمین باعثش بوده. در اصل وقتی یکی از خدمتکارا شروع به تعریف کردن ماجرا کرد، واقعا تقصیر امگای کوچیکتر بود، ولی در حقیقت تنها غرور امگای بزرگتر بود که اونو به این وضع آشفته ای دراورده بود.
اون تیکه پارچه ای که تنش بود رو از تنش دراورد و روی زمین انداخت و پشت امگای مثل مهتابش جای گیر شد.
موهای سفیدش رو به نرمی با اون دستای خشن و زمختش نوازش کرد.
_موهات مثل ابریشم میمونه سفید برفی، چرا اینقدر ناراحتی؟ من کسی به جز تورو لایق این مقام نمیدونم، و هیچ کس لیاقت بودن کنار یه لیدر و نداره جز لونای اون لیدر... افکارت رو آشفته ی کسی نکن که فقط به فکر خودشه... تو مالک به حق این مقامی و بچه هایی که از تو خواهم داشت بعد از من به این تخت میشینن آروم بخواب زیبای من چون آرامش من به آرامش تو بنده سفید برفی
اما امگا چطور میتونست بخوابه؟ وقتی آلفاش غافل از اینکه بیداره و تمام اون حرفها رو شنیده، حالا کل شب تا وقتی که اون ماه کامل توی آسمون میرقصید خواب به چشمای آبی زیباش نمیومد و به حرف های محبت آمیزی که نامجون کنار گوشش زمزمه کرد فکر میکرد.
چشماش رو دوباره بست و به نوازش های مرد بزرگتر که داشت با موهاش بازی میکرد و گاهی حتی کلماتی که نمیدونست از روی محبت گفته میشن یا از روی غریزه و خواستن برای نرم کردن اون، گوش میداد و توجه میکرد.
فرومونهای دارچین آلفا رو استشمام کرد. چقدر بهش توی این شرایط آرامش میداد ولی وقت آروم شدن نبود، باید اون مزاحم کوچولو رو از خونش بیرون مینداخت.
اونقدری که امگا مشغول جیمین شده بود و جیمین هم مشغول شکست دادن اون، زندگی رو برای هردوشون تلخ کرده بودن.
شب به صبح رسیده بود و اون عمارت باز هم در تلاطم بود. نامجون بخاطر مسائل داخل قبیله ای سر میز صبحانه حاضر نشده بود و اون دو به اجبار باهمدیگه تنها بودن. هیچ کدومشون حرفی نمیزدن فقط در آرامش داشتن از صبحانه و تست مرباشون لذت میبردن.
×شب نامجون اومده بود پیش من
+میدونم... و میتونم حدس بزنم که چیا بهت گفته
×گفت بعد اولین هیتم میخواد باهام باشه
+دیدی گفتم؟... هرچی باشه رابطه ی من و نامجون به قدری باهمدیگه قویه که میدونم چی توی ذهنش میگذره
×ولی اون سری که توهم با کاراش تعجب کرده بودی... فک نمیکنم زیاد بدونی چی تو سرش میگذره
+میدونستم فقط انتظارشو نداشتم که واقعا اون شوخی رو باهات بکنه... چون زیاد اهل شوخی نیست
جنگ سردشون شروع شده بود. خدمتکارا از اینکه اونها باهم دیگه کنار بیان قطع امید کرده بودن. صدای چنقال و چاقوها میومد. لحظه ای به فکرشون رسید که شاید نباید چاقوها رو کنار بشقاب ها میچدن چون هر لحظه امکان درگیر شدنشون وجود داشت.
_منطقه ی ما ا طرف شمال توی خطره پس باید تعدادی از نیروهامونو به اون منطقع اعزام کنیم... و تعدادی هم توی گله بمونن و اگه حمله یا نفوذی از سمت دشمنا داشتیم اونا از مردممون محافظت بکنن
×بله آلفا... دستوراتتون اجرا میشه
÷فقط آلفا... نیرهای جدیدی که گرفتیم هنوز آماده نیستن... اوناهم لازمه که اعزام بشن؟
_ در چه حدین؟
÷در حدی نیستن که بتونن جلوی حمله ی شمالیا دووم بیارن
_پس داخل گله میمونن و اگه نفوذی داشتیم نفوذیا رو اونا خنثی میکنن
÷بله آلفا
در حال صحبت بودن. وظیفه ی یک آلفا حفظ قدرت و محافظت از مردمش بود که نامجون از پسشون بر اومده بود. اون آلفایی بود که مردمش دوسش داشتن و بهش احترام میذاشتن.
×نام... یه چیزی هست که باید بهت بگم
_ و اون چیه؟
×شب پیش بزرگای محل بودم و اونا بهم یه چیزی گفتن
_چی؟
×میخوان... حالا که ازدواج کردی... و قراره به زودی امگا دوم هم داشته باشی... میخوان تا وارثت از جین رو ببینن
_چی؟
×چون جین امگای اوله و با توجه به تربیت خانوادگی توی شرایط بهتری از جیمین بزرگ شده میخوان تا جانشین تو از جین باشه نه از جیمین
_من تا دوسال قرار نیست به جیمین دست بزنم... پس برای اون هیچ عجله ای نیست
×ولی اونا میخوان هر چه زودتر اقدام کنی... تو یه لیدری این کسر شانه که جانشینی برای خودت نداشته باشی
_چان... من و جین تازه باهمدیگه ازدواج کردیم... ازم نمیخوای که دوران طلایی دوتایی بودنمون رو با آوردن یه بچه خراب کنم؟
×یعنی دوران طلایی تو و جین با اومدن جیمین خراب نمیشه؟... همین الانشم شما سه تا شدین... بچه... شاید جین رو آرومتر کرد اگه دید که قدرتش بخاطر اون امگا توی خطر نیست و تمام توجه تو قراره به اون باشه
_ نمیدونم... باید درموردش فکر کنم... ولی هرچقدر که فکر میکنم.. هنوز آماده ی پدر شدن نیستم...میدونی که بچه مسئولیت های زیادی داره و من... هنوز به اون مرحله ای نرسیدم که بخوام این مسئولیت رو قبول کنم~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.
تاااداااا
سلام گایز... زنگ گوشبم نبود یادم میرفت😂😂
ووت و کامنت یادتون نرهسلامت و تندرست باشید~

YOU ARE READING
predator
Fanfictionهمه برای حفظ قلمروی خودش جنگ میکنن لیدر یه پک موظفه از داراییهاش محافظت کنه چی میشه اگه یه قلمرو توی جنگ شکست بخوره؟ تمام داراییهاش به غارت قلمروی برنده درمیاد پول، زمین، بتاها و آلفاهایی که زنده موندن و البته امگاها کیم نامجون لیدر قلمروی شادو...