شب گذشت و خورشید با طلوعش رسیدن روز جدید رو بهشون نوید داد. به دستور نامجون سربازا و خدمتکارا شیرینی هایی که خدمتکارای به دستور نامجون درست کرده بودن رو توی قبیله پخش کردن و هر کسی که میپرسید این به چه مناسبته جواب همشون فلقط یه چیزی بود. "لونا جانشین قبیله رو باردار بود"
قطعا این خبر برای همه خبر شادی بود. مردم قبیله بعد شنیدن این خبر به پای کوبی و شادی پرداختن، چون که یه جانشین یعنی ادامه داشتن قدرت لیدرشون. در گوشه ای ساز میزدن و میرقصیدن و به سلامتی لونا لیوان های مشروب رو به هم میزدن و مینوشیدن و در طرف دیگه برای شادی و سلامتی لونا و جنین بچه ی توی راهی دعا میکردن و از خدا براش آرزوی خوشبختی میکردن.
همونطور که شیرینی ها پخش میشد و مردم شادی میکردن باقی خدمتکارای داخل عمارت تدارک شام مجللی رو میچیدن و از این بابت جین خوشحال بود بعد اون همه اتفاق نامجون داشت به اون اهمیت میداد. بالای راه پله ها ایستاده بود و با لبخند به هیاهویی که بخاطر ولیعهد جدید به راه بود نگاه میکرد.
×الان خوشحالی؟
+معلومه... اون روزی که تمام توجهات نامجون به من باشه روز خوشحالیه منه
×درواقع این توجهات برای تو نیست... برای بچه ایه که تو شکمته
+بخاطر باردار شدن منه در واقعد این یه جشن برای اینه که منئیه موجود زنده ی دیگه رو دارم توی خودم پرورش میدم... کی میخواستی متوجه این قضیه بشی؟
× اوه جدی میگی؟... ولی اینطوری به نظر نمیرسه
+منظورت چیه؟
×هیچی
گفت و بعد با یه لبخند آروم و با اعتماد بنفسی که معلوم نبود از کجا میاد از کنار جین گذشت. گاهی اوقات نمیتونست متوجه منظور اون پسر بشه همینطوری مرموز میومد یه چیزی میگفت و میرفت. ذهنش رو درگیر کرده بود ولی نمیتونست به حرفهایی که اون پسر برای خراب کردن حالش میزد زیاد اعتنا دبکنه پس بخاطر همین دوباره لبخند زد و حرفای جیمین رو به گوشه ای از ذهنش فرستاد. فعلا مردمش برای اون خوشحال بودن.
شوکای رو کمی اون طرف تر دید که داشت با آلفایی صحبت میکرد و میخندید. چقدر رابطه ی بینشون خوب بود. کاش اون و نامجون هم میتونستن همونجوری که اونها میخندن و با آرامش صحبت میکنن صحبت میکرد. میگفت و میخندید و درمرود روزمرگی هاشون حرف میزدن. ولی نامجون اهل اینکارا نبود شاید هم بود ولی اون تا حالا امتحان نکرده بودتش
+شوکای؟!
کمی بلند تر از حالت معمول صدا زد و توی اون شلوغی و سر و صدا خدا رو شکر میکرد که اون پسر تونسته بود بشنوه. به مرد رو به روش چیزی گفت و بعد ازش جدا شد.
÷بله لونا؟
+اون کی بود؟
÷ عاا.. اون آلفامه لونا...چیزی شده؟
YOU ARE READING
predator
Fanfictionهمه برای حفظ قلمروی خودش جنگ میکنن لیدر یه پک موظفه از داراییهاش محافظت کنه چی میشه اگه یه قلمرو توی جنگ شکست بخوره؟ تمام داراییهاش به غارت قلمروی برنده درمیاد پول، زمین، بتاها و آلفاهایی که زنده موندن و البته امگاها کیم نامجون لیدر قلمروی شادو...