⚜️𝔓𝔞𝔯𝔱 𝔱𝔥𝔯𝔢𝔢⚜️

2.8K 467 116
                                    

چشم‌هاش روی چهره جئون قفل شد. گرمای مطبوعی رو از نزدیکی آلفای خون‌خالص به خودش احساس می‌کرد. صدای خبرنگار‌ها مبهم به گوشش می‌رسید. بالاخره نگاهش رو برداشت و به جمعیت بزرگ رو به روشون نگاه کرد؛ لبخند عمیقی زد:
-بله؛ من و جئون جونگ‌کوک تو رابطه‌ایم.

دست ژنرال دور کمرش تنگ شد. هر دو چند لحظه‌ای با لبخند به خبرنگارها نگاه کردن تا عکس‌ها گرفته شه؛ تهیونگ بین دست سالم جونگ‌کوک تکون خورد. ژنرال هم برای راحتی بیشتر شاهزاده دستش رو برداشت؛ بدون نگاه کردن به شاهزاده سمت قصر چرخید، جونگ‌کوک خشک قد و قواره لرزون شاهزاده رو از پشت رصد کرد پسرک چه استرسی رو تحمل کرد.

تهیونگ سنگینی نگاه ژنرال رو احساس می‌کرد. آب گلوش رو قورت داد و به کف دستش خیره شد از دیدن خیس بودن کف دستش بینیش رو چین داد و دست عرق کرده‌اش رو با چندشی تو هوا نگه داشت «باید حتما بشورمش و از نرم کننده استفاده کنم» ژنرال کنارش ایستاد؛ نیم نگاهی به مرد انداخت و کنجکاوانه پرسید:
-چطور متوجه رایحه‌ات نشدم.

منظورش دقیقا زمانی بود که جونگ‌کوک از پشتش ظاهر شد و کمرش رو ملایم گرفت. آلفای خون‌خالص باز هم رایحه‌اش رو حذف کرد و مطیعانه جواب داد:
-از مزیت های خون‌خالص بودنه سرورم.

تهیونگ کمی نگاهش کرد و بعد مردمک‌هاش به سمت نگهبانی که زیر نظرشون گرفته بود چرخید؛ در حالی که خیره خیره به آلفای نگهبان خیره شده بود خطاب به جئون آروم لب زد:
-بهتره بریم اتاق من؛ این قصر پر از موش‌های جاسوسه.

ابروهای خوش‌فرم جئون کمی بالا پرید؛ تیز نگاهش رو به اون آلفا داد، نگهبان از نگاه خیره و ترسناک ژنرال سرش رو پایین انداخت. حقیقتا جئون انتظار این همه حواس جمعی رو از امگای سلطنتی نداشت.

-تهیونگ!
با صدای ظریف و عصبی آشنا سرش به سرعت به سمت مادرش چرخید و آه کوتاهی کشید. لونا رو به روی پسرش و ژنرال ایستاد نگاهش رو بین اون دو به حرکت در آورد عصبی گفت:
-معلومه داری چیکار میکنی؟ پدرت قانون ازدواج زودهنگام شاهزاده ها رو لغو نکرده که تو توی نوزده سالگی جفت کسی بشی‌.

چه بد که تهیونگ با مادرش هم صمیمی نبود؛ چه بد که نمی‌تونست در جریان خیلی چیز‌ها قرارش بده. مجبور بود از لوس بازی همیشگیش استفاده کنه. بدون اینکه حواسش باشه دست باند پیچی شده ژنرال باشه، دستش رو محکم در آغوش کشید. لب‌هاش رو کمی آویزون کرد:
-ولی مامی من دوستش دارم.

جونگ‌کوک از برخورد باند به گوشت سوخته تنش اخم کوتاهی کرد اما با نگاه لونا به سرعت اخمش رو باز کرد و ادای احترام کرد. لونا سری به تاسف تکون داد غرولند زد:
-ولی ازدواج شوخی بردار نیست تهیونگ، کی بدش میاد با یه امگای سلطنتی ازدواج کنه که بعدش پادشاه بشه.

جمله آخرش رو در حالی که به جئون نگاه می‌کرد طعنه زد. تهیونگ لب‌هاش رو به هم فشار داد و یکی از پاهاش رو محکم روی زمین کوبید لجباز جواب داد:
-مامان؛ من اینو می‌خوام.

⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ