⚜️𝔓𝔞𝔯𝔱 𝔢𝔦𝔤𝔥𝔱⚜️

866 203 57
                                    

تهیونگ لال شده به مرد بزرگتر و زخم گوشه پیشونیش نگاه کرد که چشم‌های جونگ‌کوک تکون خورد و بدن و صورتش رو وارثی کرد بعد از اینکه از حال خوب امگاش مطمئن شد از روی تهیونگ بلند شد و با خشم به تمام افراد داخل سالن نگاه کرد. از روی تخت بلند شد و به سنگی که شیشه رو شکسته بود نگاه کرد رو به ده بادیگارد هیکلی طعنه زد:
- احیانا همتون با هم تو خواب ناز بودید.

رایحه سنگین و سلطه گر چوب صندل تمام بادیگاردها به علاوه یونگی رو به زانو در آورد و تهیونگ میتونست قسم بخوره صدای قورت دادن آب گلوشون رو هم شنیده. امگای سلطنتی از روی تخت بلند شد و بازوی جونگ‌کوک عصبی رو بین دست‌هاش گرفت، صدای جیمین از کنار در اتاق شنیده شد:
- لونا؟!

تهیونگ سرش رو بالا آورد که جیمین به سرعت به سمت امگا دوید و با استرس تمام بدنش رو وارسی کرد بعد نگاهش لحظه‌ای بین یونگی که روی زمین زانو زده بود ظاهر پریشونی داشت و ژنرالی که با خشم و رگ های برجسته و پیشونی خونی به بادیگارد ها نگاه میکرد گذروند با اینکه دیر بود اما کمرش رو برای پادشاه خم کرد و به آرومی پرسید:
- چه اتفاقی افتاده؟! پادشاه پیشونیتون...

جونگ‌کوک رایحه تلخ شده و سلطه‌اش رو کمتر کرد و بازوش رو از بین دست‌های تهیونگ بیرون کشید و بی‌توجه به همه خودش رو جلو کشید سنگ روی زمین رو برداشت پشت سنگ با غلط گیر چیزی نوشته شده بود «حکومتت باطله» سنگ رو محکم داخل دستش فشار داد که دستش رو به سفیدی زد حضور امگای سلطنتی رو کنارش احساس کرد سرش رو چرخید و به صورتش که با اخم تزئین شده بود نگاه کرد.

بدن جونگ‌کوک از عصبانیت می‌لرزید و تصور اینکه اون سنگ به صورت تهیونگ برخورد می‌کرد گرگ درونش رو تبدیل به یه هیولای ترسناک میکرد، با فک قفل شده به یونگی نگاه کرد و صداش بم تر از چند دقیقه پیش بلند شد:
- یه هلیکوپتر بفرست برمیگردیم.

تهیونگ شوکه از این بی‌مشورتی جونگ‌کوک دستش رو روی بازوی مرد بزرگتر گذاشت آلفا با حس لمس شدن بازوش به پسر نگاه کرد؛ شاهزاده آب گلوش رو قورت داد و آروم گفت:
- اما ماه عسل...

دست‌های جونگ‌کوک بالا اومد و دو طرف صورت تهیونگ نشست امگای سلطنتی ادامه حرفش رو خورد و چشم‌هاش زوم چشم‌های گرد و عصبی مرد شد لب های جونگ‌کوک تکون خورد:
- یکی منو به سخره گرفته لونا، من اجازه نمیدم کسی فکر کنه می‌تونه اطراف من تداخلی ایجاد کنه چه برسه به اینکه با سنگ نامه بندازه، اگه به صورتت میخورد چی؟!

صورت امگای سلطنتی از لمس کف دست جونگ‌کوک گرم شد و در حالی که سعی میکرد بهایی به احساسات مسخره امگاییش نده زیر لب جواب داد:
- باهاشون حرف میزنم جونگ‌...

آلفای خون خالص دست‌هاش رو پایین گرفت‌ سرش رو چرخوند سرد به تمام بادیگارد هایی که روی زمین زانو زده بودن و از رایحه چوب صندل تا مرز خفگی پیش رفته بودن نگاه کرد بدون توجه به جمله تهیونگ رو به جیمین دستور داد:
- هلیکوپتر بفرست؛ ما به اتاق کناری میریم.

⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя