⚜️𝔓𝔞𝔯𝔱 𝔰𝔢𝔳𝔢𝔫⚜️

973 219 126
                                    

بین خواب و بیداری سرمای چیزی رو روی پیشونیش احساس می‌کرد؛ حال درستی نداشت چشم‌هاش رو باز کرد و هاله محوی رو معلق بالای سرش دید ناخوداگاه شروع به هزیون گفتن کرد:
- بابا...

جونگ‌کوک پارچه نمناک رو روی پیشونیش کشید و توجه‌ای به هزیون های زیر لب شاهزاده نکرد. حوله کوچیک رو داخل ظرف فرو کرد و بیرون کشید، آبش رو چلوند به شاهزاده نگاه کرد و پارچه رو روی گردنش گذاشت که آهی از بین لب‌های امگای سلطنتی خارج شد؛ ژنرال نگاهی به اجزای چهره زیبای پسرک انداخت و زیر لب پچ زد:
- چرا امشب تموم نمیشه!

نگاهی به بدن پسرک انداخت که داخل رکابی آبی رنگ خودنمایی میکرد، لکه‌های بنفشی که شاهکار خودش بود.

کمی سینه‌اش رو عقب کشید که مچ دستش بین پنجه های تهیونگ گیر کرد و صدای بم امگا داخل گوشش پیچید:
- نرو...بابا...خواهش میکنم تنهام نزار.

زبونش رو از داخل به لپش فشار داد به چهره بی‌حال و چشم‌های نیمه باز امگا نگاه کرد. انگشت‌های تهیونگ سفت دور مچش رو گرفته بود و اجازه هر گونه حرکتی رو ازش گرفته بود. آروم نجوا کرد:
- بخواب، نمیرم.

تب، لرز، هزیون همون علائمی که میدونست مارکش به همراه داره؛ چند دقیقه کنار تهیونگ به تاج تخت تکیه داد و داخل تاریکی نگاهش کرد تا جایی که زمان از دستش در رفت و مشغول شمردن خال‌های صورت پسر شد، چتری های طلاییش چشم‌هاش رو پنهان کرده بود مقداری از موها به خاطر عرق به شقیقه‌اش چسبیده بود.

با روشن شدن فضای اتاق نگاهش رو به پنجره بزرگ دوخت؛ خورشید طلوع کرده بود. مگه چقدر درگیر نگاه کردن به صورت شاهزاده بود. نگاهی به دستش که هنوز بین پنجه های شاهزاده بود نگاه کرد و آروم انگشت‌هاش رو باز کرد. آخرین نگاهش رو به امگای سلطنتی انداخت و در حالی که از روی تخت بلند میشد دست امگا رو آروم کنار صورتش روی بالشت گذاشت.

به سمت اتاق لباس‌ها برگشت و دوباره همون اتاق مخفی طلوع خورشید شروع شده بود اما یک ساعتی وقت داشت تا بخوابه روی تخت فرود اومد و پلک‌هاش رو روی هم گذاشت تا کمی خستگیش رو بیرون کنه. هنوز ثانیه‌ای از گذاشتن پلک‌هاش روی هم نگذشته بود که در اتاقش کوبیده شد با چشم‌های سرخ شده روی تخت نشست و آه بلندی کشید صدای تهیونگ از پشت در بلند شد:
- بیا بیرون، چمدونتو جمع کن باید بریم ماه عسل!

ابروش بالا پرید و با ناامیدی خودش رو روی تخت پرت کرد حقیقتا دلش نمی‌خواست از تخت جدا بشه و دوباره اون امگای دلفریب رو تماشا کنه مخصوصا که به خاطر مارک هورمون‌هاش نوسان پیدا کرده بود.

***

جیمین موهاش رو بالا زد و در حالی که از بین آلفا‌های قد بلند و هیکلی رد میشد به اون مرد تقریبا لاغر اندام و هم قد و اندازه خودش رسید، مین عوضی! آلفا مین صورتش رو بالا گرفت و از دیدن بتای مذکر ابروهاش بالا پرید نیشخند بی‌حال و حوصله‌ای زد و زیر لب پرسید:
- امرتون جناب پارک؟!

⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️Место, где живут истории. Откройте их для себя