*ازتون میخوام این پارت رو تا آخر بخونید، نترسید*
دستش رو زیر سرش گذاشته بود و به اون طرف تخت نگاه میکرد؛ چند اینچ دور تر مرواریدش خوابیده بود. از نفسهای آرومش قفسه سینهاش بالا و پایین میشد با اخم روی چهرهاش زوم شد «اون خوبه جونگکوک، مطمئنا اون افراد خیانتکار برای خلع مقام این دسیسهها رو چیده بودم» گرگ وجودش برای دفاع از امگاش برخواسته بود.
لبهاش رو خیس کرد و به شب گذشته فکر کرد.
«فلش بک»
جونگکوک، هوسوک، سوکجین، یونگی، تعداد زیادی گارد سلطنتی توی اتاق آی سی یو به مریض روی تخت نگاه میکردن.
شینوو ماسک اکسیژنش رو پایین کشید خس خس کنان پرسید:
- دستگیر شد؟!هوسوک که کنار تختش ایستاده بود مشتش رو سفتتر کرد با وجود نفوذی پنهانی که توی قصر داشت دستگیر کردنش سخت شده بود.
- نه.
خونخالص جوان پلکهاش رو محکم روی هم فشرد ممکن بود جیوو برای اتمام کارش سراغ اون هم بیاد. در همون حال تمام چیزهایی که میدونست رو بیان کرد:
- اون یه شیطانه [ماسک اکسیژن رو روی صورتش گذاشت و نفس دم عمیقی کشید دوباره اون ماسک رو برداشت] هر کاری از دستش برمیاد میکنه هیچ چیز براش مهم نیست فقط میخواد به اعلیحضرت صدمه برسونه.جونگکوک بینیش رو از بوی الکل و مواد ضد عفونی کننده داخل اتاق چین داد:
- خودم به اندازه کافی میشناسمش، فقط به من بگو چه کسی برای فرار و پنهان شدن کمکش میکنه.شینوو چشمهاش از ماده بیهوشی کمی پرید و بعد صداش محو به گوش افراد سالن رسید:
- یه خبرچین توی قصر داره.شینوو نگاهش رو به تک تک افراد توی اتاق چرخوند بعد آروم ادامه داد:
- باید سریع دستگیر بشه هر کاری ازش برمیاد.یونگی پوزخندی زد به سرعت بیان کرد:
- جرات داره توی قصر ظاهر بشه.خونخالص جوان کاملا جدی در جواب نجوا کرد:
- از کسی همه چیزش رو از دست داده بعید نیست.به سختی نفسش رو بیرون فرستاد بعد با به یاد آوردن حرفهای پزشک سلطنتی پشت سر شاهزاده، گردنش رو خم کرد زیر لب درخواست کرد:
- میخوام با اعلیحضرت تنها حرف بزنم.
YOU ARE READING
⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️
Fanfiction- با من ازدواج کن ژنرال. - این یه دستوره سرورم؟! چی میشه اگه بیشترین اختیار رو در کشور داشته باشین اما نتونین کاری انجام بدین به خاطر تبعیضهای جنسیتی؛ کیم تهیونگ به عنوان یه شاهزاده که امگا متولد شده تا قبل از ازدواج هیچ اختیاری برای امور کشور ندار...