⚜️𝔓𝔞𝔯𝔱 𝔣𝔬𝔲𝔯𝔱𝔢𝔢𝔫⚜️

3.9K 526 294
                                    

«هجده سال پیش»

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

«هجده سال پیش»

با ذوق به مدال طلایی رنگ نگاه کرد و پشت سر هیونگش قد برداشت؛ دست و پاش از شدت جراحت درد میکردن. زیر چشمش کبود شده بود، خون از بینیش سرآزیر شده بود.

لب باز کرد و سرخوش از برادرش پرسید:
- هیونگ؛ مامان خوشحال میشه؟!

با خوشحالی پرسید ولی پسر بزرگتر نچرخید خشمگین فقط قدم‌های بلند و کوبنده برداشت. پسر بچه چهارده ساله لب‌هاش رو جمع کرد و مدال خودش رو بین انگشت‌هاش فشار داد. یعنی نباید توی مسابقه دخالت میکرد. تقریبا به خونه رسیده بودن.

جی‌وو در خونه رو باز کرد و بدون توجه به برادر کوچک‌ترش وارد خونه شد. هه‌را با لبخند از آشپزخونه بیرون اومد و از دیدن پیراهن خونی و صورت زخمی جی‌وو شوکه جیغی کشید قاشق چوبی از دستش افتاد. به سرعت به سمت آلفای جوون خیز برداشت و روی زمین زانو زد صورت پسر رو لمس کرد و نگران و مضطرب پرسید:
- پسرم؛ چی شده؟ چرا زخمی شدی؟ درد داره؟

پسر کوچکتر با مدال‌های داخل دستش جلوی ورودی خونه ایستاده بود، به مادرش نگاه کرد؛ اونم زخمی شده بود. یه پاش لنگ میزد دستش باند پیچی شده بود از بینیش خون میومد. لبخند زد «مامان منو ندیده؛ اگه بدونه مدال گرفتم خوشحال میشه» لب‌هاش رو باز کرد و در رو پشت سرش بست:
- مامان، من مدال گـ...

- خفه شو!
صدای بلند و عصبی جی‌وو توی فضای خونه پیچید حرف پسر بچه‌ قطع شد و با ترس به هیونگش نگاه کرد جی‌وو دست هه‌را رو کنار زد و به سمت اون آلفای خون خالص چرخید چهره‌اش از نظر جونگ‌کوک چهارده ساله بوی نفرت میداد با غیض و کینه غرید:
- بهت گفتم جلو نیا؛ بهت گفتم تو مسابقه شرکت نکن.

جونگ‌کوک سرش رو از رایحه لیمو ترش برادرش پایین انداخت مگه چیکار کرده بود که جی‌وو اینقدر عصبی بود فقط میخواست برای یک بار هم که شده هه‌را با افتخار بهش نگاه کنه مثل جی‌وو پسرم صداش کنه.

هه را که متوجه جو متشنج بین دو پسر شده بود سرش رو به سمت پسر کج کرد با اخم از جونگ‌کوک سوال کرد:
- چیکار کردی؟

پسر بچه در حالی که استرس تمام بدنش رو فرا گرفته بود با ناخنش سطح مدال رو خراشید؛ جی‌وو از دیدن اون دایره طلایی شکل بین دست‌هاش خشن به سمتش قدم برداشت و با کف دست ضربه‌ای به کتف پسر بچه وارد کرد با چشم‌هایی که برق انزجار به وضوح داخلش موج میزد از بین فک قفل شده‌اش غرولند زد:
- چه مرگته؟! چرا اومدی وسط مسابقه؟ چرا داوطلب شدی؟ موقعیت نظامی بهتر رو به خاطر تو از دست دادم. من در مقابل تو مدال نقره نمی‌خوام سخته اینو بفهمی سخته روی اعصابم نری؟! سخته زنده نباشی؟!

⚜️𝕲𝖊𝖓𝖊𝖗𝖆𝖑⚜️Where stories live. Discover now