*پارت دو*
یک نگاه به دستم کرد.
ناشناس:ما بهتون گفتیم که هیچ وسیله ایی با خودتون بر ندارید.
من:عکس خانوادگیمه.با سر به یکی اشاره کرد و اون ازم گرفت،خواستم چیزی بگم که....
ناشناس:بهتون داده میشه،بریم.
برگشت بره که..
من:آشغالام.(آشغالای غذام)برگشت و نگاهی بهم کرد.
دونفر رفتن داخل خونه و منم با اون سه نفر رفتم پایین.یک وَن مشکی جلوی درب آپارتمان بود.
کنار وایستادم تا برم داخل اما قبلش گوشیمو گرفتن.
رفتم داخل وَن نشستم.یک نفر روبه روی من نشسته بود دو نفر دیگه هم روبه روی هم بودن.
بعد از چند ثانیه ماشین حرکت کرد.خیلی راست نشسته بودن و دستاشونم مُشت شده روی زانو هاشون بود.
ناشناس:این وسایل موردنیازتونه.
ازش گرفتم و نگاهی انداختم،پاسپورت و از این چیزا بود.من:فرانسه؟!
ناشناس:الان میریم فرودگاه و یک چمدوون بهتون میدیم و افرادمون هم میان دنبالتون.
من:فرانسه؟!
(فک میکردم برم روسیه اما...)چیزی نگفت و منم ادامه ندادم.
به پاسپورتم نگاهی انداختم و اطلاعاتمو عوض کرده بودن.«*اطلاعات:کاترینا اسمیت،۳۰ ساله.....چی؟؟؟!۳۰ ساله؟!!
حداقل ۲۸،۲۷ نه ۳۰.
به آدم روبه روم نگاه کردم..یعنی الان زل زده به من؟!
ولش کن.بعد از چند مدت طولانی و کسل کننده..رسیدیم فرودگاه.
وقتی از وَن پیاده شدم بهم یک چمدوون کوچیک ابی دادن.
بعد وایستادم بهم نگاه کردن.من:یعنی الان برم؟!!
چیزی نگفتن.
من:باشه بابا.
رفتم داخل فرودگاه.
نکنه موادی چیزی گذاشتن داخلش؟!
چمدوون رو گذاشتم تو دستگاه برای چک و خودمم بازرسی بدنی.صدایی نداد.
بعد از نشون دادن پاسپورت و اینا منتظر موندم تا پروازم........
اوه پروازم...بلندشدم و سریع رفتم سمت هواپیما.
بعد از نشستن رو صندلیم...یکی اومد کنارم نشست.
استایلش کلا مثل من مشکی بود،یک پیرهن مشکی که دوتا دکمه اولش باز بودن و یک تیکه ریزم از تتوش مشخص بود و با یک شلوار اسکینی زغال سنگی و کفشای بوت مانند مشکی.
بهم لبخندی زد و ایرپادشو دراورد و شروع کرد به آهنگ گوش دادن.قطعا از آدمای اوناست،سرمو به شیشه تکیه دادم و چشمام رو بستم.
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Action🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈