«پارت پانزدهم»

13 1 4
                                    

*پارت پانزدهم*

«رونا»

رفتم سمت اتاقش.
در زدم و دستگیره در رو کشیدم پایین.
دراز کشیده بود.
رفتم داخل اتاق و در رو بستم.

من:آرْپا؟
بلند شد و رو تخت نشست.کنارش نشستم.
من:میدونم به جما اعتماد نداری.
آرْپا:چرا باید اعتماد کنم؟
من:ببین،خودت وضعیت رو خوب میدونی.باید بهش اعتماد کنیم.
آرْپا:برای من هیچ بایدی...وجود نداره.
من:اما ایندفعه باید وجود داشته باشه.

من:رئیس حتی به جما بیشتر از من اعتماد داره،چونکه باید اعتماد کنه.
و کل امید این چهارتا باند به جما وابسته ست،اون دختر به طرز عجیبی زرنگه و دیشب اینو فهمیدم که کمی از سایه نداره.
بعدشم،تو باید بهش اعتماد کنی چون تِریاد خواهرتو گرفته و این تنها امید توام هست و میدونی جون خواهرت دست تریاده بهت شک میکنن بعضی وقتا و میگن نکنه جاسوس تِریاد باشه،وقتی دیدم این قضیه اذیتت میکنه لولا تحقیق کرد و دید به عنوان برده دست  اوناست.
آرْپا:ی برده جنسی.

من:دخترا دارن بهش اعتماد میکنن و اگه توام سعی نکنی اعتماد کنی،از اینی که هستیم ضعیف تر میشیم فقط داریم ظاهرمونو ترسناک و قوی نشون میدیم.
پس لطفا کنار هم بمونیم.

دستمو گذاشتم رو دستش.
من:و...امشب یک جوری به جما نگا میکردی؟چیشده؟نکنه بهت نمیخوره.
آرْپا:الان فقط دارم به خواهرم فکر میکنم نه اون دختر لوس...حوصله اینجور چیزا رو  هم ندارم و وقتیم ندارم،فقط خواهرمو می خوام نجات بدم.
من:فقط خواستم حواست پرت بشه و برای یک لحظه بخندی یا فحشم بدی.
آرْپا:خیلی وقته هیچکدوممون نخندیدیم.
......
آرْپا:اگه موفق نشد چی؟
دستمو از رو دستش برداشتم و به روبه رو خیره شدم.
من:اون چیزی که من دیدم،فک نکنم موفق نشه.
آرْپا:امیدوارم.
(سکوت)
آرْپا:بهش اعتماد میکنم،امیدوارم ایندفعه هم درست بگی.
من:من همیشه درست میگم.حالا بگیر بخواب،شب بخیر.
آرْپا چیزی نگفت و اومدم بیرون و در رو بستم.
به در اتاق جما نگاه کردم.
من:امیدوارم موفق بشی.

از خونه اومدم بیرون و رفتم تو کاخ سفید و سمت اتاق گابریل.

در زدم و رفتم داخل.
گابریل:اه...رونا..بیا بیا.
رفتم و مثل همیشه کنار میزش وایستادم.
گابریل:قراره فردا شب شریکای عزیزم برسن،به خدمتکارا بگو خووووب اتاقاشون رو تمیز کنن....هنوزم باورم نمیشه.
(خنده)

گابریل:دخترا تا فردا استراحت کنن.چون وقت داریم بعدشم،می خوام دخترا سرحال باشن.
من:بله.
گابریل:دخترا با جما راه اومدن؟
من:بله.
گابریل:خوبه..توام برو استراحت کن،فردا کلی کار داریم.
من:شبتون بخیر.

در رو بستم و رفتم سمت اتاقم.

.
.
.
..

Centipede 🩸Where stories live. Discover now