*پارت سه*
((فرانسه ۱۴:۲۵:۰۴ سیسیل))
«نویسنده»
گابریل:بله بله،من انتخابام همیشه عالیه...(خنده)درسته ممنونم...(قطع کردن تلفن)
گابریل:میبینی رونا،دیگه صبر کردن کافیه من خیلی خوشحالم.
رونا:بله.
گابریل:قراره شروع بشه از چیزای کوچیک تا چیزای بزرگ.(با داد و خنده)گابریل نگاهی به رونا کرد.
گابریل:البته تو همیشه تو همین حالتی (سرد بودن) اما میدونم که توام خوشحالی.گابریل روی صندلی چرم مشکیش نشست و دوباره به رونا نگاه کرد.
گابریل:خب دیگه،تو برو به کارت برس و قراره هشت ساعت دیگه برگ برندم برسه و ...یادت نره..(پوزخند زدن) کاری کاری رو که قراره بهش بدی و اینم یادت نره که تا قبل صبح وقت داره.رونا تعظیمی کردو رفت بیرون.
گابریل:اگه این دختر بیاد دوباره چهارتا باند کنار هم جمع میشن و این فرصت خوبیه تا تِریاد از بین بره.
(زدن دکمه تماس)
گابریل:اوه استیو...چه افتخاری.
استیو:شنیدم جاسوس بابام قراره بیاد.
گابریل:درست شنیدی،اگه پدرت نبود الان کنار همدیگه نبودیم.
استیو:بابام اون دختر رو خیلی دوست داشت و بیشتر از چشمااش بهش اعتماد داشت...البته قبل اینکه تِریاد بابامو بکشه.
گابریل:متأسفم،......اما قراره که انتقام باباتو بگیری.استیو:درسته،بارت نرسیده؟!
گابریل:آشغالا.
استیو:از کجا خبر دار شدن؟
گابریل:انگار اونام بار داشتن و وقتی دیدن که داره میره(ریختن ویسکی) نذاشتن (خوردن همه ویسکی).
استیو:بارت چی بود؟
گابریل:آدم.
استیو:فِین کجا بود؟
گابریل:یک مورد اورژانسی پیش امده بود رفته بود به اون برسه...آه و به احتمال زیاد فرستادن تایوان با بار خودشون.(گذاشتن لیوان روی میز)
گابریل:ولش کن...واقعا باید از پدرت ممنون باشیم.
استیو:اگه تو نمیگفتی که یکی از افراد بابام زندست زودتر میرفتم سراغش ،فک میکردم مردن یا تِریاد گرفتتشون.گابریل:درسته،و تو الان بجای پدرتی و همینطور شریک من.استیو:اره،دختره امد ماهم میایم.
گابریل:البته.
(قطع کردن تماس)گابریل شروع کرد به فکر کردن،اون دختر زیادی ساده بود،زندگی ساده،لباس پوشیدن ساده،حتی تو این هشت ماهی که زیر نظرش داشت فقط پنج ماهش سرکار بود بقیه اشو کارای پاره وقت و ساده انجام میداد حتی بیشتر روزا کار نمیکرد و تو خونه بود و با هیچ کس رفت و امد نمیکرد حتی با همسایه خودشم حرف نمیزد،البته بایدم اینجوری باشه،و این باعث میشد گابریل بهش زیاد اعتماد کنه و همینم باعث میشد که مشکوک بشه ،اما باید اعتماد کنه و همه کاراشو اون انجام بده،فعلا وقت نداشت و باید هرچه سریع تر تِریاد رو از بین میبرد.
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Aksiyon🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈