«پارت سی و چهار»
(سوم شخص)
گابریل:کارت عالی بود رونا...می تونی بری استراحت کنی.
رونا تعظیمی کرد و رفت.
اَلِک:میبینم تونستن چان رو بکشن...بعد این همه سال.
پک محکمی به سیگارش زد.
گابریل:همش به لطف جماست.
استیو:اینجوری نگید...اگه بقیه دخترا نبودن نمیشد.
آکیو:درسته.
چو:اما...گابریل به نظر خوب نمیای ،اتفاقی افتاده؟
گابریل:چه اتفاقی؟
اَلِک:انگار ی جورایی جما رو میشناسی ولی نمیشناسی.
گابریل:تازه اومده و طبیعیه همچین حسی داشته باشم.اما من بهش اعتماد دارم چون ماموریتاشو به خوبی انجام میده و این به نفع ما هست.
بقیه با سر تاکید کردن و دَنیِل و آکیو با پوزخند بهم خیره شده بودن."کلبه ی آلما"
آلما مث همیشه داشت چاقو هاشو تیز میکرد .
با تمرکز خاصی داشت آهنگی رو زمزمه میکرد.
هِسو:اخخ...
چیزی که اول هِسو حس کرد درد گردنش بود و چیزی که دید...ی زمین پر از خون بود.
بیشتر چشماشو باز کرد و روبه روش یک زن و دید که کاملا لخت بود و به ی صفحه ی آهنی وصل بود و پاهاشو با طناب بسته بودن و از هم باز کرده بودن.
و داخل پوسیش کلی استخون ریز بود،جوری که انقدددد پر از استخون بود از شدت باز شدگی خون میومد .
بیشتر دقت کرد ولی اونا شبیه انگشت بودن....واتتتتتت؟!!!دهنشم با پارچه بسته بودن دستاشم به بالا ی صفحه بسته بودن.
الما نزدیک گوش هِسو و شد و....
الما:اون اسباب بازی من نیست.
هِسو ترسید و جیغی زد و خواست تکون بخوره دید اونم مثل زنه بسته شده ولی چیزی داخل پوسیش نیست.
الما:چرا میترسی...بعدشم اون اسباب بازی بابات بود.
هِسو:یعنی چی بود؟چی میگی روانی؟
الما:این تیکه های گوشت رو زمین و میبینی...اینا مال باباته و قراره غذای سگای من بشه..ولی به اون جنده ی روبه روت چیزی که از بابات و می خواست و بهش دادم..انگشتای بابات هر ده تاش و دیکش.حالا با سگام آشنا میشی.
هِسو:چی داری میگی روانیه عوضی؟(با گریه و داد)
زنه با چشمای خسته و پر از اشک بهم نگا میکرد.
الما ی موهای هِسو رو نوازش میکرد و بهش خیره شده بود.
الما:فقط خواستم نشون بدم بهت که آدمای تِریاد چی سرشون میاد.
هِسو:چی داری میگی؟تِریاد چیه؟
الما یکی از چاقو ها رو برداشت و روی شکمش نگهداشت.الما:من همه چیز و میدونم اینکه عضو تریادی و بارهاشونو اوکی میکردی و آدم جور میکردی و...بازم بگم؟
هِسو:چی می خوای؟
الما شروع کرد به خندیدن و....
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Action🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈