«پارت نهم»

6 1 5
                                    

*پارت نهم*

نمیدونم کجا میریم....نمیدونم.
ماشین وایستاد.
ناشناس:پیاده شید.
از ماشین پیاده شدم.
وسط جنگل ؟جدی؟!
صدای جیرجیرک ها واقعا رو مخم بود.
کم کم هوا داشت روشن میشد.
موفق شدم.
یک وَن مشکی پشت ماشین وایستاد و یکی دیگه هم پشت سرش امد.
آدما پیاده شدن و بایِست و کِلارا رو از وَن آوردن بیرون و بردن داخل کلبه چوبی.

منم باهاشون رفتم داخل.
هیچ وسیله ایی داخل کلبه نبود،حتی پنجره یک پنجره کوچیک هم نداشت.
فقط یک در روبه روم بود که اون آدما اون دوتا رو بردن اونجا.

هم رفتم داخل بوی خون...
انقد زیاد و غلیظ بود حالمو بد کرد.زمین اون اتاق پر خون و کثیفی بود.
انگار یک اتاق جدا از کلبه ست....یک اتاق فلزی که خودش دوتا اتاق بدون در داشت.

یک دختر با موهای گوجه ایی شُل وسط اتاق نشسته بود و داشت کلیه ها رو از داخل جنازه روبه روش در میاورد و داخل ظرف شیشه ایی میذاشت.
اون آدما بعد از بستن بایِست و کِلارا به تخته های فلزی که دو طرف اون دختر بود،باکس های یخچال روبرداشتن و رفتن بیرون و در رو بستن.
تاپ سفید اون دختر پر خون بود.
هرچی دقت میکردم متوجه نمیشدم چه آهنگی رو داره زمزمه میکنه..
بلند شد و برگشت سمتم،دستش،صورتش،کردنش پر خون بود.
اومد سمتم......خیلی بهم نزدیک شد.
لبخند وحشتناکی رو لباش بود و با چشمای گشاد شده تو چشمام زل زده بود.
دختره با دستای خونیش ماسکمو داد پایین و لبخندش بزرگ تر شد.
دختره:پس تو اون جاسوسی.
.
.
.
.

Centipede 🩸Where stories live. Discover now