(پارت چهل و نهم)
(قبل اینکه بریم سراغ پارتتتت، چندتا عکس میذارم که خوبببب بتونید تصور کنید کیوتای من✨✨)
'سوفیا.......'
'آزاله....'
"لباسی که آزاله پوشیده"
"لباسی که سوفیا پوشیده"
(بزن بریممممم سراغ پارتتتتتت✨)
«نویسنده»واتسون:زندگی خوبیم نداشته.....پدرش الکی بوده که میمیره،مامانشم که ی تن فروش.....خودشم که کار مامانشو ادامه میده،عالیه.فک کنم قراره ی سری به اون باره بزنم.
.
تانیا:جما....تو استخدامی الان و فقط میری و همه جا رو بهت نشون میدن و از امشب شروع میشه،اوکی؟اسمت چی بود؟
جما:آنا.
تانیا:آفرین.
جما ی نگا تو آیینه به خودش انداخت.
جما:اومم....
تانیا:موفق باشییییی.
تانیا از اتاق رفت بیرون و آرْپا نزدیک جما شد.
آرْپا:به نظرت ی ساپورت میپوشیدی بهتر نبود؟
جما پوزخند زد و دستاشو دو طرف کمر آرْپا گذاشت و به خودش چسبوند.
جما:حسودی میکنی؟
آرْپا مشت آرومی به بازوی جما زد.
آرْپا:نهههه،فقط گفتم سردت نشه.
جما پیشونی آرْپا رو بوسید .
جما:نگران نباش،سردم نمیشه.
جما اروم لباشو رو لبای آرْپا گذاشت و شروع کرد به اروم بوسیدن لبای آرْپا،آرْپا دوتا دستاشو دور گردن جما حلقه کرد و بیشتر جما رو به خودش چسبوند.دستای جما اروم اروم روی کمر آرْپا بالا و پایین میرفت.
لباشونو از هم جدا کردن .
جما:بیب،من دیگه باید برم.شب میبینمت.
آرْپا:باشه مراقب باش،زیادم نذار اون دخترا نزدیک بشن.
جما:چشم(با خنده)
آرْپا:نخنددددددد.
جما:باشه.
ازهم جدا شدن و جما رفت بیرون.سوار موتورش شد و رفت سمت بار.
وقتی رسید نگاهی به ساختمونش انداخت.
جما:جوووون چه باکلاس.
رفت داخل،داشتن تمیز میکردن.
ی دختر با موهای نارنجی نزدیک جما شد...لباسش فرق میکرد.«جما»
سوفیا:سلاممم آنا،چطوری؟
ی لحظه تعجب کردم و یادم اومد که اره خب اینجا اسمم آناست.
من:ممنونم،تو خوبی؟
سوفیا:مرسییی،من سوفیام.
دستشو آورد جلو.
من:خوشبختم.
سوفیا:همچنین...بیا بهت همه جا رو نشون بدم.
دنبالش رفتم.جای تمیز و خوشگلیه.
سوفیا:اینجام جای کار توعه...اینم آزاله ست.
آزاله بهم نگاهی کرد و دستشو آورد جلو.
لبخند پررنگی زدم و دستمو بردم جلو و دستشو گرفتم.
من:آنا،هستم.
آزاله:منم آزاله.
من:میدونم.
لبخندم داشت پررنگ تر میشد.
سوفیا:میرم به جَک تو تمیز کاری کمک کنم.
سوفیا رفت و داشتم ترسو تو چشمای آزاله میدیدم ولی خب کاری نکردم ، داشت کنترل میکرد.
من:چه خبر،آزاله؟
خودشو با لیوانا مشغول کرد و بهم حتی نگاهم نکرد.
آزاله:خبری نیست.
دستمو انداختم رو شونش و بهش نگاهی کردم و همونجوری که با موهاش بازی میکردم:
من:مطمئنی که خبری نیست؟
آزاله:اوم...مم..گذاشتم..
سوفیا:اووو چه زود صمیمی شدین انگار همو از قبل میشناسین.
من:آزاله دختر مهربون و برونگراییه،خوب میدونه کجا چی بگه و چی نگه،مگه نه آزاله؟مشخصه برونگرایی دیگه ،کامان.
آزاله:بله.
دستمو از رو شونش برداشتم و رفتم داخل سمت نوشیدنی ها.
.
«نویسنده»گابریل:جما رفت؟
تانیا:بله.
واتسون:با اجازه تون من تو این سه شب میرم زیر نظر بگیرمش.
گابریل:چه بهتر....تا وقتی از چیزایی که شنیدیم مطمئن نشدیم الما کاری نکنه.
تانیا:بله...دخترای دیگه..
گابریل:یکی رو بفرست با آقای واتسون که تنها نباشن و خب خوبه که یکی از دخترا اونجا باشه.
واتسون:بله.
لیدیا:اره عزیزم کار درستیه.
تانیا بله ایی گفت و تعظیمی کرد و رفت بیرون.
.
رونا:میگم وایستا.
کارولین وایستاد.
کارولین:چی از جونم می خوای؟مگه همینو نمی خواستی؟یا نه می خوای هر شب بهت بد...
رونا:خفه شو..من همچین چیزی نگفتم.
کارولین:برای خودم متاسفم که تو رو دوست داشتم.احمقم،احمقق.
تانیا:عه کارولین اینجایی،بیا بریم پایین باهاتون کار دارم.
کارولین رفت پایین بدون اینکه به رونا نگا کنه رونا کلییی فحش داشت به تانیا میداد که همیشههههه باید بد موقع مزاحم بشه.
رونا:موضوع چیه؟منم میام.
تانیا از بازوی رونا گرفت و تو چشماش نگا کرد.
تانیا:از کی وظیفه ی من وظیفه ی تو شده؟دفعه های قبل دخالت کردی،چیزی نگفتم گفتم خودت میفهمی ولی نفهم تر از این حرفایی و حالا هم برو به وظایف خودت برس.
دستشو از بازوی رونا جدا کرد و رفت پایین.
رونا:احمق.
رفت بیرون
.
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Aksi🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈