«پارت سی و هشتم»

3 1 3
                                    

(پارت سی و هشتم)

«نویسنده»

الما:داری شوخی میکنی؟وااای خدای من(با خنده)

<فلش بک دو دقیقه پیش>

رونا:کارولین،میدونی از این به بعد هرچی بخوای باید به تانیا بگی نه من.
کارولین:میدونم،فقط ی لحظه وایستا.
کارولین از بازوی رونا گرفت و وایستادن.
رونا:گوش میدم.
کارولین دستشو از بازوی رونا جدا کرد.
کارولین:کی میبینمت؟
رونا:نمیدونم.
کارولین:اصلا،نمیای منو ببینی؟من دوس...
رونا:لطفا....خودتم خوب میدونی نباید رابط...
کارولین:هزارررر بار بهم گفتی رونا،لطفااااا دوباره تکرارش نکن..ولی من بدون تو نمیتونم(نزدیک شدن به رونا)من می خوامت.
رونا:نه.
رونا از بالا به پایین تو چشمای کارولین خیره شده بود،اون دختر واقعا ناز بود.
کارولین:یعنی تو منو نمی خوای؟اومم؟
رونا چیزی نگفت و کارولین صورتشو نزدیک صورت رونا کرد و می خواست لبای رونا رو ببوسه که...
الما:داری شوخی میکنی؟واااای خدای من(با خنده)
رونا و کارولین سریع از هم جدا شدن.الما شروع کرد به دست زدن.
الما:نصفت زیر زمینه هاااا.
رونا:خفه شو.
الما:یعنی شما دوتا...
رونا:نه فقط داشتیم حرف میزدیم.
الما:اره،حرف(با خنده)
رونا نزدیک الما شد و سفت بازوش رو گرفت با چشمای خمار و سردش تو‌چشمای الما خیره شده بود.
رونا:الان چجوری با تو،صورت تو صورت دارم حرف میزنم؟با کارولینم حرف میزدم.

الما با پوزخند :اره...چه حرفای خوبی هم داشتین میزدین،انقد خوب بوده که لپای کارولین قرمز شده.
رونا سعی کرد به کارولین نگا نکنه و حالتشو حفظ کنه.
کارولین:من...من میرم.
الما خواست برگرده و مانع رفتن کارولین بشه که رونا محکم تر بازوشو فشار داد و بعد از چند ثانیه ول کرد.
رونا:کار زیاد دارم...برو استراحت کن.
رونا داشت میرفت سمت در.
الما:خیالت راحت به کسی نمیگم.
رونا چیزی نگفت و رفت.
الما:موفق باشی....رونا جون.(با خنده)
و رفت تو اتاق خودش.

.....
تانیا:فعلا استراحت کنید...میبینمتون.
دخترا خدافظی کردن.
رِبِکا:خدایا خستم.
ی نگا به کارولین کرد.
رِبِکا:تو خوبی؟چرا انقد قرمز شدی؟سرما خوردی؟
کارولین:نه یکم گرمه فقط..من میرم تو اتاقم.
رِبِکا:اووم برو.
کارولین رفت و جما لیوان ها رو گذاشت تو ماشین ظرف شویی نشست.
لولا:جما برو لباس بووش .
آرْپا:اوم،برو لباس بپوش سرما میخوری.
جما ی نگا به آرْپا کرد و لبخند زد.
جما:پس من میرم ،میبینمتون.

...
تانیا:چیشده؟آقای ماقسو لطفا نکنید.
گابریل بیشتر به فِین لگد میزد و فحش میداد.
گابریل:تو مگه مردی مرتیکه ی عوضی و بی عرضه...تو کدوم گوری بودی ،ها؟
انقد به فِین مشت و لگد زده بود صورتش خونی بود.گابریل دست از لگد زدن برداشت.
گابریل:بار نرسیده...(ی لگد دیگه به فِین زد)بی عرضه.
لیدیا:عزیزم خودتو خسته نکن،بذار بگم برات دمنوس بیارن تا عصابت آروم بشه.
گابریل:نمی خوام.(نشست پشت میز)باید ی کاری بکنم.
لیدیا:عزیزم عصاب خوردی نداره که میتونی به واتسون زنگ بزنی.
گابریل مکث کرد.
گابریل:واتسون مگه ایتالیا نموند؟
لیدیا:پروازش امروزه عزیزم ...به اون زنگ بزن سریع تحقیق کنه ببینه چی به چیه بعد بهت بگه...به این پسره چیکار داری؟
گابریل:رونا،این احمقو از جلو چشمام ببرش.
رونا با کمک تانیا فِین رو بردن .
گابریل:بعد جلسه به واتسون زنگ میزنم...بریم.
لیدیا:بریم عزیزم.
.
.
.

Centipede 🩸Where stories live. Discover now