<بذاریدددددددد اول اولللللللل لباسایی که پوشیدن رو بهتون نشون بدم...که خوب تصور کنید😁>
^لباس ارپا^👆🏻
^لباس جما^👆🏻
^لباس هِسو^👆🏻
^لباس ربکا^👆🏻
^لباس فین^👆🏻
*پارت بیست و هفتم*
«جما»وقتی حاضر شدم،رونا دوباره اومد تو اتاقم.
من:اون بچه هایی که قراره بهمون بدن،مال تِریاده؟
رونا:نه.
من:پس چرا به چان شک کردید؟
رونا با تعجب بهم نگاه کرد.
من:خیلی ضایع هستین.
رونا پوزخندی زد.
رونا:توام آدم زرنگی هستی و اینجوری که میبینم،رئیس آدم قابل اعتمادی رو انتخاب کرده.
من:و اینجوری که من میبینم،یک درصد هم اعتماد نکردی بهم.
رونا شکه شده بهم زل زده بود .
ازش رد شدم و رفتم بیرون.
سوار موتور خوشگلم شدم و رفتم سمت بار.
همشون مضخرفن.
...
وقتی موتور رو داخل پارکینگ گذاشتم...اونو دیدم.
من:اینجا چیکار میکنی؟.............
«نویسنده»آرْپا:لولا...الان دقیقا اوضاع چجوریه؟
لولا:الان فِین و رِبِکا داخل اتاقن و چان هنوز نرفته،وقتی کارولین بار و دید بهت میگم بری سراغش.
آرْپا:این اتفاق قبل رفتن جما با اون دختره به اتاقه؟
لولا:بعدش...حدود سه دقیقه.
آرْپا:باشه...جما اومده؟
لولا:تو پارکینگ باره.
آرْپا ی لیوان از گارسون گرفت و قسمت گوشه تاریک بار وایستاد و به دخترایی که تو پیست رقص بودن نگاه میکرد.(۲۳:۰۲)
رِبِکا:چرا این مرتیکه نمیاد؟دو دقیقه دیر کرده.
فِین:آروم باش.
در باز شد و چان وارد اتاق شد.
با رِبِکا و فِین دست داد و نشست.
چان:حالتون چطوره؟
رِبِکا:دو دقیقه دیر کردی.
چان:اه،رِبِکا،هنوزم اون دختر غُر غُرو هستی.
رِبِکا:اینکه وقت شناسم و وقتمو هدر نمیدم الان اینجام و به عنوان یک کلاهبردار نیستم و این باعث میشه بالاتر باشم.
چان:خوبه،اما این اتفاقا مال گذشته هاست،رِبِکا.
فِین:بهتره بریم سر اصل مطلب.
چان:موافقم،خب؟!
فِین:بچه ها..چند نفرن؟
چان:فِین....ازت بعیده همچین سوالی بپرسی..در ازای هرچندتا ادمی که بهم میدی بچه میگیری.
فِین:۱۵۰ تا.
چان:پس بار کوچیکه...اما مهم نیست،بدناشون؟
فِین چندتا برگه گذاشت جلوی چان و چان برگه ها رو برداشت و با دقت داشت برگه ها رو برسی میکرد.
فِین:همه سالمن.
چان:خوبه...معلومه خیلی رو مریضات حساسی...۱۵۰ تا بچه بهت میدم..چطوره؟عادلانه نیست رِبِکا؟
رِبِکا نگاهی کرد و چیزی نگفت.
فِین:بار کِی به دستم میرسه؟
چان نگاهی به ساعت طلاییش کرد...
چان:پنج دقیقه دیگه و باید بار شما هم پنج دقیقه دیگه اینجا باشه.
رِبِکا:اینجا رو امضا کن.
چان لبخند تمسخر آمیزی زد و خودکار مشکی رو برداشت و پایین برگه رو امضا کرد و همونجوری تو سکوت نشستن.
در همین حین...
جما وارد سالن شد.
لولا:خوبی؟
جما:از کلی بدن و بوی عرق و الکل گذشتم،موفقیت بزرگیه.
لولا تک خنده ایی کرد.
جما رفت سمت اتاق لزبین ها و بادیگاردا در اونجا رو باز کردن و جما وارد سالن دوم شد.
دخترایی که اونجا بودن مث ی تیکه الماس بودن.
همونجوری که داشت دخترا رو برانداز میکرد....چشمش به آرْپا خورد و....
.
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Action🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈