*پارت بیست و دوم*
«جما»
چشمامو باز کردم...
من چرا انقد کابوس میبینم؟؟...
حداقل یک کابوس جدید باشه همش تکراری و باید هی قیافه مَتیو رو ببینم....خداااا.
سریع بلندشدم و رفتم سرویس.خودمو تو آیینه دیدم...زیر چشمام گود شده بود....
بایدم بیوفتته چونکه اصلا خواب درست و حسابی ندارم....نشستم پشت میز آرایشم و شروع کردم به زدن کرم به زیر چشمام.
در زدن.من:بیا.
رِبِکا:بیدار شدی...گفتم بیام بیدارت کنم.
من:نه بیدارم...چیزی شده؟رِبِکا:نه گفتم بیای صبحونه بخوری.
من:میل ندارم میشه نیام؟
رِبِکا اومد داخل و در رو بست.
رِبِکا:چیزی شده؟
من:نه،کل شب رو داشتم پرونده مطالعه میکردم و دیر خوابیدم.این آقای چان چیکار که نکرده.
رِبِکا:اره،قمار میکرده،پول قلابی چاپ میکرده و آدمم برای ما پیدا میکرده.
من:درسته.
رِبِکا:اوکی میگم قهوه ایی چیزی برات بیارن اخه امشبم نمیتونی بخوابی.
من:اره...نه خودم میام پایین فقط میل صبحونه خوردن ندارم.
رِبِکا زد به شونم.
رِبِکا:اوکی.
بلند شد و رفت.وقتی تو باند مَتیو بودم انقد در اتاقم زده نمیشد...اینجوری که تو پرونده هست...به دختر چان شک دارن که جاسوس تریاده.....و قراره امشب کلی خوش بگذرونیم ،قراره جاسوس تِریاد رو بگیریم و دیگه بذارن راحت بخوابم.
یک نگاه تو آیینه به خودم کردم.همشون بهم اعتماد کردن اما....آرْپا....اصلا...از نگاهای سنگینش مشخصه اعتماد نداره..یا ی چیزی میخواد ازم بپرسه که احتمال نمیدم...و سعی میکنه که اعتماد کنه...
اونم میدونم به خاطر ی چیزی هست که داره سعی میکنه بهم اعتماد کنه،درسته بخواطر گروه و باند اما مطمئنم برای ی چیز دیگه هست.
لباسامو عوض کردم و خواستم برم بیرون که...
در زدن.
من:بیا.
رونا:بیداری؟
من:اره.
رونا:باید باهام بیای.
من:کجا؟
رونا:میشه یک بار سوال نپرسید و فقط بیای؟
چیزی نگفتم و دنبالش رفتم....از خونه رفتیم بیرون رفتیم حیاط پشتی .دوتا مرد اونجا بودن که نشسته بودن رو صندلی های سفید.
نزدیک تر که شدیم....فهمیدم پسرای مَتیو هستن...درسته اونا منو تا دیشب ندیده بودن اما من میدیدمشون.
واسه چی میخوان منو ببینن؟رونا:آقای گارسیا.
برگشتن و بهمون نگاه کردن و بلند شدن.
استیو:میتونی بری.
رونا تعظیمی کرد و رفت.
یکی از اونا که یک تیشرت سفید ساده پوشیده بود با یک شلوار صورتی پارچه ای...باهام دست داد،برخلاف اون یکی که همش مشکی بپوشیده بود،چه عضله هایی.استیون:من استیون گارسیا هستم و ایشونم برادرم استیو گارسیا هستن،البته رئیس باند مافیای امریکا و جانشین آقای مَتیو......پدرم.
چقد ضعف و کمبود داره،اینجوری نشون میده.
با استیو هم دست دادم.
من:از دیدنتون خوشحالم و باعث افتخارمه که پسرای بهترین آدم و رئیس رو میبینم.
استیو:ماهم خوشحالیم که فرد دوست داشتنی و قابل اعتماد و وفادار پدرمون رو میبینیم....بشین..من اول نشستم و بعد اونا نشستن.
چند ثانیه تو سکوت بودیم.من:چیزی شده که خواستین منو ببینید؟
استیو:چندتا سوال راجب اون حادثه داریم که میخوایم ازت بپرسیم.
یک نگاه به هردوشون کردم و......
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Action🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈