*پارت چهاردهم*
در کمد دیواری رو باز کردم.
و...اممممم.
یک تاپ و شلوارک مشکی برداشتم که کنارش یک خط سفید داشت.
دوباره تو آیینه به خودم نگاه کردم.(ساعت ۱۹:۲۵)
صدای در اومد و رفتم باز کردم.رونا بود.
رونا:حاضری؟
من:اره.
دمپایی های مشکیمو پوشیدم و دنبالش رفتم.
از پله ها داشتیم میرفتیم پایین.
اولین چیزی که دیدم یک شومینه خاموش بود و چندتا دختر نشسته بودن رو مبل و بعدشم میز غذا.
رونا:خب...
برگشتن سمت ما.چقدر سنگین نگاه میکنن...اما کارولین خیلی مهربون نگام میکرد.
پس این اون شیش نفرن،و همونطور که حدس زده بودم اون قاتله هم جزوشونه.رونا:بشین اینجا جما.
نشستم رو یک مبل یک نفره که وقتی روبه رومو دیدم...
اون دختره....تیکه داده بود به دیوار و تیشرت گشاد خاکستری تیره پوشیده بود و بدون شلوار و دستاش تو هم بود.هنوزم بهم خمار نگاه میکنه.
نگاهمو ازش گرفتم و به بقیه دادم.
رونا:خب...جما خودتو معرفی کن.
بلند شدم.
من:سلام،جما جونز هستم و دورگه(روسی امریکایی)۲۴ سالمه.
کارولین:از آشنایی با تو خوشحالیم.
لولا:راست میگه،خوش اومدی به گروه.
من:ممنونم.
نشستم.
رونا:دخترا،نوبت شماست که خودتونو معرفی کنید و بهتره کارتونم بگید.
لولا:کن لولا هستم و هکرم،وسیله ایی چیزی خواستی بیا پیش من و من و کارولین وسایل موردنیاز مأموریتتو بهت میدیم.
کارولین:درسته،منم که کارولینم و...
رِبِکا:تو یک ساعت داشتی مخ رونا رو میخوردی و التماس میکردی که بری جما رو ببینی و رفتی،به نظرت منطقیه که دوباره خودتو معرفی کنی؟
کارولین:ایش.
رِبِکا:من رِبِکا هستم و میشه گفت بیشتر مأموریت های توی بار و معامله ها رو انجام میدم.
حالا نوبت اون قاتله ست که باید خودشو معرفی کنه،خیلی جالبه انگار دیشب هیچ اتفاقی نیوفتاده،خیلی عادیه،حتی حالت صورتشون عادیه چه برسه به رفتارش،البته کارش اینه و طبیعیه.آلما:آلما...هستم و خودت میدونی.
من:مگه میشه ندونم،یک شب کامل رو باهات بودم.
سری تکون داد.
به اون دختره ی روبه روم نگاه کردم.
با چشماش به معنای واقعی برسیم میکرد،بقیه..مشخصه اعتماد کردن بعضی ها کامل و بعضی ها کم و بیش،اما این....چشماش از بی اعتمادی نسبت به من داد میزنه،یکجورایی...شَک داره.
طبیعیه خب،گابریل آدم های تقریبا ظاهر بینی رو دور خودش جمع کرده یا بازیگرای خوب که فقط نشون میدن که اعتماد دارن مثل آلما و ادماییم هستن که بزور می خوان قبول کنن که اعتماد دارن ،مثل رونا.کارولین:آرْپا...زود.
آرْپا:آرْپا....هستم و اسنایپر.
صدای خَش دار و تقریبا کُلُفتی داشت.
من:اسم قشنگیه.
حالتش اصلا عوض نشد.
رونا:خب دیگه بریم شام بخوریم...و اها...قراره ر....
گابریل:به به(با داد)
ریدم به خودم،این مرتیکه چرا اینجوریه؟
بلند شدیم و تعظیمی کردیم.
گابریل:هنوز شام نخوردین؟
رونا:نه قربان.
گابریل:پس بیاین باهم بخوریم.
رفت نشست رو صندلی اول سر میز.
گابریل:بیاین.
رفتیم نشستیم.
چرا انقد غذای دریایی میخورن.
خیلی خوشگل تو ظرف چیده بودن.
شروع کردن به خوردن.
رفتم سراغ سوپ.
سوپش واقعا خوشمزه ست.
گابریل:به سلامتی عضو جدید گروه ،جما جونز.
لیوانامونو بردیم بالا و خوردیم.
گابریل به معنای واقعی خوشحال بود.
لولا:از غذاهای دریایی بدت میاد؟
من:نه...خوبه.
شروع کردم به خوردن میگوها،میگو بازم بهتر از ماهیه.
بعد از خوردن شام گابریل رفت و منو کارولین رفتیم بالا و بقیه پایین بودن.
رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم و خودمو رو تخت انداختم.
هوووووففففففف.
..............
«رونا»بعد از خوردن شام رئیس رفت و کارولین جما هم رفتن.
لولا:دختر شیرینیه.
رِبِکا:زیادی کیوته و این کیوت بودن زیادش حالمو بد میکنه.
آلما:اما بدن خوشگلی داشت...اینطور نیست آرْپا؟
رِبِکا به آلما نگاه کرد و انگار ناراحت شد.
آرْپا تیکه اشو از دیوار گرفت و رفت بالا(سمت اتاق ها)بلند شدم.
من:نمیشه انقد با تیکه و کنایه باهاش حرف نزنی؟فعلا نمی خواد نظرشو بگه.و بگه نگه مهم نیست چون که رئیس و هیچ اهمیتی بهش نمیده.
آلما:من چیزی نگفتم که بخواد کنایه و تیکه داشته باشه.
با اون چشمای تقریبا خاکستریش تو چشمام زل زده بود.
لولا:میرم باهاش صحبت کنم.
من:خودم میرم.
لولا نشست.
نگاهمو از لولا گرفتم و به آلما دادم.
من:من میدونم چِشه.
رفتم سمت اتاقش..
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Ação🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈