(پارت پنجاه و چهارم)
«الما»رِبِکا:الما،اینجا چیکار میکنی؟
(من:نکنه امروز واقعا رِبِکا منو میکشه؟کسی چه میدونه)
من:واضح نیست؟(بالا آوردن سیگار)
رِبِکا:هنوزم میکشی؟
من:کم کردم.
رِبِکا:اوم.
اومد کنارم وایستاد.من:میکشی؟
پوکر نگام کرد.
من:اووو،یادم رفته بود آسم داری.
پک دیگه یی به سیگار زدم و انداختمش پایین و زیر پاهام لهش کردم و نشستم رو صندلی و ربکام نشست.
رِبِکا:ی سوال می خوام ازت بپرسم.
من:اوم.
رِبِکا:چطوری انقد زود با مرگ سارا کنار اومدی؟
من:تو از کجا میدونی کنار اومدم؟انقد مطمئن حرف نزن.
رِبِکا:اون شب و یادت نمیاد مگه؟باهام خوابیدی....بعد چطوری کنار اومدی؟با استفاده از من؟!
من:دوتامون مست بودیم و فک کردم سارا ست،دلم براش تنگ شده بود و اون اتفاق افتاد،و نگو توام از سر انتقام خواهرت باهام خوابیدی که بعدش بشینی روم و منو خفه کنی،اگه رونا نمیومد من مرده بودم.رِبِکا:ولی خودت خوب میدونی تو کشتیش.
من:من نکشتمش...وقتی داشتم رییس فیلیپین و میکشتم،یادته که یکی اومد و زد به دستم و تیر خطا رفت و خورد به....دوتامون سکوت کردیم.
رِبِکا:ولی بازم تو کشتیش(بلند شدن)
رِبِکا رفت داخل و منم ی نخ دیگه دراوردم و روشنش کردم.سارا:رِبِکا منو خیلی دوست داره.
اهمیتی بهش ندادم و پک محکمی به سیگار زدم که سارا اومد و از پشت بغلم کرد و گردنمو بوسید.
سارا:خیلی زود میای پیش من الما و ما تا ابد کنار هم میمونیم.و....رفت.
به سنجاقکی که روی میز نشسته بود خیره شده بودم...افکارم،احساساتم.....بهم ریخته بود ولی انگار پوچ پوچن.
.......
«جما»خببببب رسیدیممممم.
رفتم داخل بار و بچه داشتن تمیز کاری میکردن.
لولا:جما برو تو همون اتاقی که گفتم ،دوربینا رو قطع کردم.ی نگاه به اطرافم کردم و رفتم طبقه ی بالا و اون اتاقی که ته راه رو بود.
درشو آروم باز کردم...کلی لباس اونجا بود.رنگی رنگییییی🌈
درو بستم و رفتم تک تک جاهای اتاق رو دیدم و دنبال دوربینای کوچیک گشتم.
تانیا:چی شد؟چرا وایستادی؟
من:تانیا یادته بهت چی گفتم امروز؟
تانیا:راجب قضیه امریکا؟اره.
من:درست بود،دوربین اینجاست.
لولا:یعنی کوپر....(کوپر رییس باره)
تانیا:گرفتم.
ارتباطم با تانیا قطع شد.
چهارتا دور بین از چهارجای مختلف اتاق پیدا کردم.
وقتی پیدا کردم لولا اوکی داد رفتم بیرون و گذاشتم تو کولم.رفتم پایین که دیدم آزاله داره لیوان ها رو تمیز میکنه.
من:خسته نباشی.
آزاله :ممنونم.
منم رفتم بهش کمک کردم.....
« تانیا»من:آقای ماقسو،حدس جما درست بود.آقای کوپر،با آقای چان در ارتباط بودن و نصف کم بار هایی که به فِین داده میشده مال آقای کوپر هم بوده و انگار سهم داشته و خیلی وحشتناک دختر ها رو پیدا میکرده و میشه گفت با گرفتن عکس وفیلم از اون دخترا ،تهدیدشون میکرده،جما چهارتا دوربین پیدا کرده . دختره ایی که با آزاله بوده یکی از همون دخترا بود....انگار دخترای فقیر وبه کار تو بار برای گارسونی دعوت میکردن و وقتی دخترا در حال لباس عوض کردن بودن، فیلم گرفته میشده،و وقتیم مشتری براشون پیدا میشده تهدید میکردن با فیلما.
گابریل:خب ما خودمونم این کار و میکنیم و به لولا بگو خوبببب اون دوربین ها رو برسی کنه تانیا،ولی ...
من:ولی آقای کوپر بار جدا میفرسته .
گابریل:یعنی همه بهم خیانت میکردن(با داد و زدن محکم به میز)
ی لحظه ترسیدم ولی خودمو جمع کردم.
گابریل:رونا:به کوپر زنگ میزنی و میگی شب بیاد پیشم و اون بایددد امشب بمیره.رونا بله یی گفت و رفت بیرون و گابریل بهم نگا کرد.
گابریل:به جما بگو سریع کار دختره روتموم کنه ...به المام بگو از زیر زبونش ایندفعه خوب حرف بکشه بیرون.
من:چشم.
(در زدن)واتسون:قربان من دارم میرم.
گابریل بلند شد و رفت سمت واتسون.گابریل:همه ی امیدم به توعه لطفا مراقب بار ها باش....لیدیا هم اونجاست بهت کمک میکنه.
واتسون:خیالتون راحت قربان.
خداحافظی کردن و من و واتسون اومدیم بیرون بدرقه اش کردم...سوار ماشین شد و رفت. منم رفتم داخل پیش دخترا.
....واتسون:احمق(با پوزخند)خانم..همه چیز تحت کنترله وتا چند روز اینده،حمله کنیم.
.
.
.
.
.
YOU ARE READING
Centipede 🩸
Acción🩸به آغاز اعتماد نکن،حقیقت در پایان اتفاق میافتد🩸 نام داستان:هزار پا(centipede) ژانر:جنایی،معمایی،راز آلود نویسنده:Nari🌱 (اگه روحیه لطیفی داری پیشنهاد میکنم نخونی) LGBT🏳️🌈