داستان از نگاه هری :
ماشین رو بیرون در خونشون نگه داشتم و دیدم خوابیده. پس خیلی آروم از ماشینم بیرون اومدم و رفتم سمت دَرش. کمربندش رو باز کردم و بغلش کردم و تا جلوی در خونش حملش کردم.
سعی کردم بدون این که بندازمش در بزنم. خیلی سریع در با نگاه های عصبانی مادر و پدرش باز شد.
" الکسیس کجا بود - "
مادرش حرفشو قطع کرد وقتی منو وایستاده در حالیکه الکسیس خوابیده بغلم بود ، دید. صورت های پدر و مادرش از سخت تبدیل به نرم شد.
" فقط اونو ببر تو اتاقش. من بهت نشون میدم. "
مادرش گفت و من اونو تا بالای طبقات تو اتاق الکسیس دنبال کردم.
رفتم تو و روی تختش خوابوندمش و ملافه رو کشیدم روش.
" ممنون از این که آوردیش خونه. "
مادرش گفت و من سرم رو تکون دادم.
" نگران نباش. به هر حال من باهاش بودم. (همراهش بودم.) "
وقتی گفتم مادرش به نظر شوکه می اومد.
" شماها با هم دوستین؟ "
اون پرسید و من نمی دونستم چطوری باید جواب بدم. دوستیم؟ مادرش با حالت عجیبی بهم نگاه کرد وقتی جواب ندادم پس سرم رو تکون دادم. نتونستم خودم رو کنترل کنم.
" آره. هستیم. "
گفتم و بدن خوابیده ی الکسیس رو تحسین کردم. اون خیلی آرومه ( تو خواب ). انگار هیچ مشکلی وجود نداره درحالیکه خیلی چیز ها هست.
" خیلی خوشحال شدم. "
مادرش گفت وقتی از پله ها پایین اومدیم.
" دوباره ممنون. "
lاون گفت و سرم رو تکون دادم.
"خواهش می کنم. "
گفتم و بعدش برگشتم پیش ماشینم.
چرا مادرش خوشحال شد از این که من دوستش بودم؟ مطمئنا دوست های دیگه ای هم داره؟ منظورم اینه که اون طوری به نظر میاد انگار یه عالمه داره.
و اینکه مامان و باباش دوباره می خواستن باهاش دعوا کنن؟ منظورم اینه که اونا به نظر عصبانی می اومدن ولی چرا؟ می خوان ازش محافظت کنن؟ این دلیلیه که الکسیس این طوری شده؟ اون از همه ی چیز های محافظتی متنفره؟
واقعا دلم می خوام بشناسمش. خود واقعیش رو. نه این آدم قوی ای رو که پشتش مخفی شده. من دیدم امشب دوباره خودشو احساس کرد وقتی شروع کرد به لبخند زدن و خندیدن.
اوه چطوری میتونم خنده اش رو تمام روز بشنوم و لبخندش رو هرروز ببینم. چرا نمی تونه همیشه این طوری باشه؟ چرا باید پشت اون دختر قوی مخفی بشه؟ می خوام اون از کنار زدنم دست برداره.
بزاره نزدیک تر بیام. تا حالا واسه هیچ دختری انقدر سخت تلاش نکرده بودم ولی این جا یه چیز متفاوت درباره الکسیس وجود داره. و این فقط به خاطر این نیست که اون سیگار میکشه و رابطه های یه شبه داره. یه چیز دیگه است ، و من پیداش می کنم ...
YOU ARE READING
Fix You | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] به الکسیا جونز گفته شده تمام زندگیش یه اشتباهه .. وقتی اون بزرگ تر شد شروع کرد به سیگار کشیدن و مشروب خوردن و رابطه های یه شبه. مردم میگن اون احتیاج به کمک داره یا شاید حتی باید درست بشه. اون طوری نیست که قبلا بود...
