44• چى؟

1.1K 126 20
                                    

داستان از نگاه الکسیس:

وقتی از خواب بیدار شدم تنها بودم. هری کنارم نبود. به آرومی بلند شدم و متوجه شدم لختم. یه شورت تمیز برداشتم و پوشیدم و بعد تاپ هری رو دیدم که هنوز روی زمین بود. رفتم سمتش و پوشیدمش و تا زیر باسنم اومد.

از اتاق اومدم بیرون و وفتم سمت آشپزخونه و دیدم هری داره یه بشقاب پر از پنکیک رو میزاره روی میز. وقتی رفتم توی آشپزخونه اون سرشو بالا گرفت و بهم لبخند زد.

"صبح به خیر عزیزم." اون گفت و اومد سمتم.

"صبح به خیر" من گفتم و اون لبمو کوتاه بوسید.

"من صبحانه درست کردم"اون گفت وقتی هردوتامون نشستیم و شروع کردیم به خوردن و فقط حرف زدیم.

"اممم ، باید یه چیزی بهت بگم" هری نامطمئن گفت. اون يجورايى نگران بود که انگار من قراره عصبانی بشم.

"چی شده؟" پرسیدم و اون آه کشید.

"باید امروز مدی رو ببینم..."اون گفت و من درد و عصبانیت رو حس کردم.

"پس تو میایی این جا و بهم میگی فکر میکنی داری عاشقم میشی و بعد باهام سکس میکنی و بعد چی؟ برمیگردی پیش مدی! خداااا من یه احمقم! "گفتم و وایستاده بودم.

"نه این چیزی که میگی نیست" هری گفت. بلند شد و اومد سمتم.

"پس چیه؟" پرسیدم و نگران حوابش بودم.

"باید باهاش بهم بزنم الکسیس. این براش منصفانه نیست که من دیشب با تو خوابیدم. من دارم عاشقت میشم ، خیلی زیاد و نمی تونم ازت دور بمونم. باید با تو باشم پس می خوام برم و باهاش بهم بزنم." اون گفت و من بهش لبخند زدم.

"ببخشید از دستت عصبانی شدم."من گفتم و اون ریز خندید.

"اشکال نداره ولی من باید برم و به تاپم نیاز دارم." اون گفت و به تاپش که تنم بود نگاه کرد.

"خب من فقط این و یه شورت پوشیدم پس؟" گفتم و اون آه کشید.

"چرا تو باید انقدر سکسی باشی؟"اون گفت و من ریز خندیدم.

"پس من همین طوری میرم."اون گفت و کلیداش و گوشیش رو برداشت.

"بعدش برمیگردم." اون گفت و منو بوسید قبل از اینکه بره.

داستان از نگاه هری:

رسیدم خونه ی مدی. من باید بهش بگم. در زدم و اون با خنده درو باز کرد.

"باید یه چیزی بهت بگم." گفتم و اون به خاطر جدیتم اخم کرد.

"درباره ی چی؟" اون پرسید و من آه کشیدم.

"من دیروز الکسیس رو دیدم و فهمیدم دیگه ازت خوشم نمیاد البته بهت برنخوره ها ولی ولی تو خیلی آزار دهنده شدی و من فکر می کنم که دارم عاشق الکسیس میشم. میدونم این احتمالا چیزی نیست که بخوای بشنوی ولی ما باید بهم بزنیم." گفتم و اون حتی بیشتر اخم کرد.

"باهاش خوابیدی؟ دیشب؟" اون پرسید و من سرمو تکون دادم.

"آره خوابیدم." بدون هیچ هشداری گفتم و اون محکم زد تو صورتم.

"احمق" اون گفت و بعد محکم دور تو صورتم کوبید.

آه کشیدم و برگشتم تو ماشینم و رفتم سمت خونه الکسیس.

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now