12• احمق

1.5K 165 7
                                    

داستان از نگاه الکسیس :

داشتم بی هدف می گشتم وقتی تصمیم گرفتم بس کنم. از ماشینم پیاده شدم و بهش تکیه دادم در حالیکه یه خدمتکار داشتم.( منظورش اینه که تاکسی گرفته و با تاکسیه اینو اونور رفته)

یه دفعه حس کردم گوشیم تو جیبم لرزید. کی بهم پیام داده؟ بهش نگاه کردم و اون نوشته بود هری. اون احمق شماره ش رو تو گوشیم وارد کرده و شمارم رو گرفته. احمق.

- نمی تونم تا شام صبر کنم تا ببینمت.××. -H

- ما باید همین الآن صحبت کنیم!!! -A

- بیا آپارتمانم. ××. -H

خیلی سریع آدرسش رو گرفتم و سوار شدم تا برم به آپارتمانش.

صدای دینگ آسانسور معلوم کرد که تو طبقه اش ام.(طبقه ی خونه ی هری). رفتم جلوی درش و در زدم. بعد از دو دقیقه هری با یه لبخند گنده اون جا وایستاده بود.

" هِی لاو "

در حالی گفت که کنار وایستاده بود تا من وارد شم. حوصله ی این گستاخیش رو نداشتم. ما دوست نیستیم و من احتیاج دارم هری اینو تو سرش فرو کنه.

" نمیام داخل. "

با خشونت گفتم. عصبانی بودم. ازش عصبانی بودم از این که گفت ما دوستیم.

" باشه. چی_ "

" چرا به بابام و مامانم گفتی ما دوستیم؟"

گفتم و حرفشو قطع کردم.

" چی؟ "

" دیشب وقتی من خوابم برد تو به طرز آشکاری به پدر و مادرم گفتی ما دوستیم. این چیزیه که اونا گفتن. "

" آره. خب؟ " اون گفت انگار که این چیز بزرگی نیست.

" خب؟ این همه ی چیزیه میگی؟ هری ما دوست نیستیم! تو باید اینو تو اون مغر پوکت فرو کنی! و باید به پدر و مادرم بگی امشب نمیایی و باید بهشون بگی دروغ گفتی و ما دوست نیستیم! "

داد زدم.

" چرا؟ چرا دوست نیستیم؟ چرا نمی تونیم دوست باشیم؟ چرا باید بهشون بگم؟ چرا نمی تونی؟ چرا_ "

" چرا؟ چرا؟ چرا؟ این سوالیه که من سالهاست از خودم می پرسم ولی هیچ جوابی برای هیچ کدومشون نیست. می تونم به یکیش جواب بدم. من بهشون گفتم ما دوست نیستیم و اونا باورم نکردن! "

با خشونت گفتم.

" شاید من نمی تونم اون کارو بکنم! شاید نمی خوام اون کارو بکنم! شاید من امشب میام. چی تو دوست داشته باشی چه نداشته باشی! "

هری داد زد و درو توی صورتم کوبوند. من خیلی عصبانیم. اون یه احمقه. چرا نمی تونست بعد از این که سکس کردیم بره؟ چرا می خواد باهام دوست باشه؟ جرا من از بین این همه آدم؟! چرا؟

یه نفس عمیق کشیدم وقتی فهمیدم نمی تونم نظرش رو تغییر بدم. وقتی دوباره برگشتم بیرون یه تاکسیه دیگه گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم. خودمو برای شام افتضاحی که داره میاد آماده کردم!

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now