20• بيخيال شو!

1.6K 159 16
                                    

*دو هفته بعد*

داستان از نگاه الکسیس:

نمی دونم چقدر گذشته. دو هفته ، یه ماه. نمی دونم و یه جورایی اهمیت هم نمیدم. هری دیگه بعد اون شب دنبالم نیومد. حدس میزنم هرکس دیگه ای تسلیم شده. می دونستم میخواد این کارو بکنه. گرچه گفت که نمی خواد ولی می دونستم می خواد.

مدی دیروز اومد و سرم داد زد.

*دیروز*

صدای درو شنیدم و رفتم بازش کنم. مامان و بابام سرکار بودن پس من خونه تنها بودم.

دور باز کردم تا مدی رو پیدا کنم که به نظر مست بود. چی باعث شده امروز صبح انقدر مشروب بخوره؟ من اونو از اون روز با هری دیگه ندیدم. حدس میزنم همه مثل قبل بیخیال شدن و باور کنید این کمتر از سری پیش دردناک بود چون حدس می زنم بهش عادت کردم.

"هی چی شده؟"

من با هیج احساسی پرسیدم.

"چی شده؟ واقعا داری اینو ازم می پرسی؟"

اون داد زد.

"چی دیگه باید می گفتم؟"

من پرسیدم.

"نمی دونم ولی تو شاید باید در آخر از هری معذرت خواهی می کردی!"

داد زد. اون از کجا میدونه؟ و چرا اهمیت میده؟

"از کجا درباره ی منو هری میدونی؟"

گفتم و کاملا عصبانی شده بودم. منظورم اینه که همش تقصیر من نبود.

"من رفتم ببینمش چون گفته بود تو ، تو خونشی. بهش پیام دادم و گفتم دارم میام اون جا و وقتی جواب نداد مستقیم رفتم اون جا. ازش پرسیدم تو کجایی و اون همه چیز رو بهم گفت. میدونی تو نمی تونی بعضی وقتا مثل یه هرزه باشی!بهش بگی این بچگانه است وقتی هیچی نمی دونی! تو قبل از این که بدونی قضاوت کردی!"

اون داد زد و عصبانیم کرد. قضاوت قبل از دونستن. همه چیز تو کل زندگی من اینطوری بوده.

"ببخشید مدی اگه من با کاری که کردم به احساساتت صدمه زدم! نمی خواستم اینو مثل یه هرزه بگم ولی دارم میگم! و تو میدونی من یه هرزه هم که دارم ازش می گذرم! هر کسی به نظر میاد که داره! و با من درباره ی قضاوت قبل از دونستن حرف نزن چون باور کن همه اینو از روزی که منو دیدن کردن!"

داد زدم و درو تو صورتش کوبیدم. رفتم تو پذیرایی و بقیه ی روز رو تلوزیون نگاه کردم.

*پایان*

از اون موقع اون و هری این جا نیومدن. من دوباره شروع کردم به مشروب خوردن. و شروع کردم به بیشتر سیگار کشیدن. من به چیزایی برگشتم که قبل از هری داشتم. بیشتر مشروب می خورم ولی دیگه با کسی نمیخوابم. نمیدونم چرا؟

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now