34• توانبخشى

1K 147 24
                                    

داستان از نگاه الکسیس:

دو هفته است که توی مرکز درمانیم. باید تا دوماه بیام این جا. روزی که از بیمارستان اومدم بیرون اونا اسممو این جا نوشتن. پس مستقیما از بیمارستان اومدم این جا. معلومه که اول وسایلام رو برداشتم.

*فلش بک*

"همه چیزو برداشتی؟" هری پرسید وقتی آخرین ساک رو بستم و آماده ی رفتن بودم.

"آره" سرتکون داد و چند تا از ساک هام رو برداشت و برد تو ماشین درحالیکه بقیه اشون دست من بود.گذاشتیمشون صندوق عقب و بعد راه افتادیم.

بعد از بحث با بابا و مامانم باهاشون حرف نزدم. هری هرروز تو بیمارستان پیشم موند و الآن هم داره کمکم میکنه. از اون موقع مدی رو هم ندیدم و باهاش حرف نزدم ولی نمیدونم هری اینکارو کرده یا نه. راستش امیدوارم اینطور نباشه چون من دوسش دارم. بالاخره پیش خودم اقرار کردم که واقعا دوسش دارم ولی نمیدونم اونم دوستم داره یا نه.اگه بخوایم رو راست باشیم سورپرایز نمیشم اگه دوستم نداشته باشه. چون که بی خیال ، من یه آلودگی ام و اونم احتمالا فقط برام احساس تاسف می کنه و به همین دلیله که کمکم می کنه. نمیدونم.

"رسیدیم" منو از فکرام کشید بیرون. سر تکون دادم و دوتایی از ماشین پیاده شدیم. توی آوردن ساک هام کمکم کرد و بعدش باید میرفت.

"کاش مجبور نبودی بری" گفتم و محکم بغلش کردم.

"میدونم ، منم همین طور" اون تو موهام گفت

"ولی نگران نباش . دوماه دیگه منو می بینی. دقیقا همین جا منتظرم وقتی بیرون میایی که ببرمت" گفت و از بغلم بیرون اومد. سرم رو تکون دادم و اون پیشونیم رو بوسید.

"بای هری"من گفتم.

"بای الکسیس" اون گفت و بعد سوار range overاش شد و رفت خونه.

تماشاکردم تا زمانی که دیگه نمی تونستم ماشینش رو ببینم و بعد به آرومی رفتم توی مرکز درمانی.

*پایان فلش بک*

تنها چیزی که باعث میشه بتونم دووم بیارم و پشت سر بزارمش اینه که میدونم هری قراره در آخر این جا باشه.

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now