16• خونه

1.5K 155 10
                                    

حدودا یه هفته گذشته و هری هنوز داره تلاش می کنه بهم کمک کنه. منظورم اینه که این یه کم کمک کرده ولی وقتی اون میره و من برمی گردم خونه سیگار می کشم. خب یه سیگار تو یه روز بهتر از قبله. نه اون نمی دونه ولی وقتی نمی دونه آسیبی هم بهش نمی زنه.

فهمیدم بابام شغلشو از دست داده و به همین خاطره که خونه است و مامانم بیشتر کار می کنه تا پول بیشتری در بیاره و واسه همینه که هیچ وقت خونه نیست. ولی بدیش اینه که بابام منو میزنه. یه چیزی میگم و اون منو میزنه و سرم داد می کشه. ولی نمی دونم چرا؟

شاید اونم مثل هر کس دیگه ای به اندازه ی کافی از دست من کشیده. شاید تسلیم شده؟ مامان اطرافش نیست پس نمی دونه. اون وقتی مامان کنارش باشه هیچ وقت منو نمی زنه. فقط زمانی که فقط من و اونیم. نمی خوام اینو قبول کنم ولی این یه جورایی منو می ترسونه.

"الکسیس یکی جلوی دره!"

بابام داد زد. حاضر و آماده روی تختم دراز کشیده بودم و منتظر هری بودم و امیدوارم خودش باشه. نیم ساعت دیر کرده.
از پله ها دویدم پایین و دیدم هری اون جا وایستاده و به زمین نگاه می کنه.

"سلام"

گفتم و اون سرش رو تکون داد.

"متاسفم که دیر کردم. یه مصاحبه داشتم و تا امروز صبح یادم نبود. می خواستم بهت پیام-"

" اشکالی نداره. الآن که این جایی."

حرفشو قطع کردم و اون لبخند زد. گوشی و کلید هام رو برداشتم و از خونه اومدم بیرون و خودم رو با خدافظی با بابام اذیت نکردم.

"چرا این همه روی زمین آشغال سیگاره؟"

هری پرسید وقتی به سمت ماشین می رفتیم. شت!

"اممم ... بابام سیگار می کشه."

سریع گفتم ، شاید خیلی سریع ولی هری فقط سرشو تکون داد وقتی هردوتامون سوار ماشین شدیم.

"پس پدر و مادرت..."

دیگه ادامه نداد چون کلمات درست رو پیدا نکرد. فقط نفس عمیق کشیدم.

"مامانم بیشتر از قبل کار می کنه و من به سختی می بینمش چون بابام شغلش رو از دست داده و همش خونه است تا داد بزنه و ... آره سرم داد بزنه."

نمی خواستم به هری بگم بابام منو میزنه. منظورم اینه که من یه ذره کبودی دارم ولی با آرایش پوشوندمش پس هیچکس نمی فهمه. امیدوارم هری هم نفهمه.

"و چی؟"

هری پرسید وقتی بیرون یه کافه توقف کردیم.

"چی؟"

پرسیدم و وانمود کردم گیج شدم.

"نقش بازی نکن الکسیس. گفتی داد می زنه و و فقط نادیده اش گرفتی."

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now