28•متاسفم

1.1K 158 12
                                    

داستان از نگاه هری:

الکسیس دیشب خیلی عصبانیم کرد. دوبار بهم دروغ گفت و منم سرش داد زدم. اون لایق هر چیزیه که به خاطرش سرش داد زدم. منظورم اینه که اون میتونه مثل یه هرزه بشه. بهش گفتم تسلیم شدم و واقعا هم همین طوره. دیگه نمیتونم بهش کمک کنم. تسلیم شدم. مثل هر کس دیگه ای. متاسفم که تسلیم شدم و متاسفم که بهش قول دادم نمیشم ولی دیگه نمی تونستم.

یه دفعه یکی در خونم رو زد. به ساعت نگاه کردم و دیدم نه صبحه. این موقع کی می تونه باشه. در رو باز کردم و دیدم هیچ کس نیست. به اطراف نگاه کردم و یه چیزی به چشمم خورد. روی زمین یه جعبه بود و روش یه نامه بود که اسم من روش بود. برشون داشتم و رفتم تو.

روی مبل نشستم و بازش کردم وقتی به آرومی بازش کردم و شروع کردم به خوندن.

هری عزیز؛

بابت همه ی کارهایی که کردم متاسفم. منظورم اینه که تو فقط سعی کردی بهم کمک کنی و من هردفعه گند زدم بهش. اون روز بهت گفتم بی خیال شو و تو نشدی. سورپرایز شدم چون مردم معمولا میشن. تو بیشتر از بقیه موندی ولی من میدونستم به زودی تسلیم میشی. ولی هرچی بیشتر طول میکشید بیشتر به این فکر می کردم که 'هی شاید این یکی واقعا درستم کنه و بیخیال نشه' ولی حدس میزنم نه. ولی مثل همیشه این تقصیر من بود. تو به خاطر من بیخیال شدی. چون به سختی تلاش کردی و کار دیگه ای وجود نداشت که انجام نداده باشی. من بهت گفتم نمیتونم تغییر کنم و خب تو واسه یه مدت عکسش رو بهم ثابت کردی. ولی دیشب من برگشتم به همون کسی که بودم. و از این بابت متاسفم. همچنین متاسفم که وقتت رو تلف کردی. منظورم اینه که بیخیال، تو میتونستی خیلی کارهای جذاب تری بکنی تا اینکه بهم کمک کنی. اهمیت نمیدم اگه به خاطرش پشیمونی چون من اگه جای تو بودم میشدم. تو بیشتر از یه ذره تسلیم شدی. خب نه یه ذره. با توجه به بحثی که من باعثش بودم. اگه بخوایم رو راست باشیم من بابت اون متاسف نیستم چون هر چی بهت گفتم حقیقت داره. برام مهم نیست اگه باورم کنی یا نه، خب برام مهمه ولی فقط دارم تلاش میکنم تا دردشو برای خودم کمتر کنم. خیلی دلیل ها دارم که بخوام از مدی متنفر باشم ولی می خوام یه چیزی بگم که شاید سورپرایزت کنه، نمیدونم. ولی من برات خوشحالم. واسه هر چی که تو و مدی هستین خوشحالم. اگه قرار میذارین یا فقط دوستین یا هرچی من برات خوشحالم. منظورم اینه که تو قرار به زندگیت ادامه بدی حتی اگه من نتونم یا نخوام، تو باید این کارو بکنی. امیدوارم آینده ی خوبی داشته باشی. با هر کی یا هرچی. واقع امیدوارم. و من اینو زیاد نمیگم پس اینو مثل گنج بدون.

یه چیزی که من از تو و خودم دارم لحظه های شادی که تو ماه هایی که بهم کمک می کردی داشتیم. تو واقعا کمک کردی هری. فکر نکن نکردی چون کردی. من سیگار کشیدن رو ترک کردم به خاطر تو و دیگه مشروب نخوردم... خب به جز شب قبل. تو خیلی کمکم کردی. منظورم اینه که واقعا واقعا درستم کردی. من دورم دیوار کشیده بودم و با همه مثل یه هرزه رفتار می کردم و تو فقط با دوماه اونا رو شکستی و ازشون رد شدی. دلم برات تنگ میشه که دیگه پیشم نیستی ولی خوب میشم. حدس می زنم تو دلت برام تنگ نمیشه چون که بی خیال من مثل یه هرزه رفتار کردم و تو احتمالا الان ازم متنفری. یه چیز دیگه که تو ذهنم نگه میدارم بحث هایی که داشتیم. میدونم به نظر عجیب میان ولی اونا برام مثل خاطره می مونن. با وجود اینکه ما دعوا کردیم ولی همچنان دلم برای دعواهای کوچیک و بزرگی که داشتیم تنگ میشه چون تو اون جا بودی.

حدس میزنم وقتایی که این جا بودی من خوشحال بودم. حتی اگه نشونش ندادم. تو منو خوشحال می کردی هری. من توی خونه ام بدبخت بودم، تمام زندگیم پر از بدبختی بود قبل از اینکه تو بیای و کمکم کنی که خیلی چیزها رو متوجه بشم.

من واقعا دلم برات تنگ میشه و بهترین چیزها رو برات آرزو می کنم. میدونم هیچ وقت اعضای گروهت رو ندیدم یا 'برادرهات' همون طوری که تو تعریف کردی ولی براشون آرزوی موفقیت می کنم. امیدوارم همتون توی باند و زندگیتون موفق بشین. حدس میزنم حق با توئه. که من یه کثیفی و یه اشتباهم. فقط تا الان باورش نکرده بودم.

با عشق.

الکسیس×××

پ.ن: توی جعبه یه هدیه است. برای تو. یادت بیاد اون روزی رو که توی خونت موندم و فنجونت رو شکوندم...

نامه رو گذاشتم کنار و جعبه رو باز کردم. وقتی چیزی که توش بودی رو درآوردم، نتونستم لبخند نزنم. فنجون مورد علاقم که شکسته بود کاملا بهم چسب خورده بود. اون برش داشته و چسبوندتش... برای من. اون میدونست این چقدر برام مهم بود. ما اولین جر و بحث بزرگمون رو داشتیم و اون هنوزم اینو برای من انجام داده. بعد از هر چیزی که من گفتم و هر چیزی که اون گفت اینکار رو کرد. اون داشت سعی می کرد که برای یه بار هم که شده یه چیزی رو به خاطر من درست کنه. اون اجازه داد بیخیال بشم. اون دعوا یا بحث نکرد. اون میدونست چرا و درک میکرد. شاید من یکم درستش کردم...

Fix You  | CompleteOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz