‏13• شام

1.6K 169 3
                                    

داستان از نگاه الکسیس :

مامان و بابام بهم گفتن لباسام رو عوض کنم ولی نمی خواستم پس اینکارو نکردم. فقط رفتم طبقه ی بالا و روی تختم دراز کشیدم. من عصبانیم. ناراحتم ، و گیجم و ناراضیم از این که همه چی طبق میلم پیش نمیره.

از خودم عصبانیم که حتی اجازه دادم هری امشب بیاد. از اونم عصبانیم که میگه ما دوستیم. از دست مامان و بابام هم عصبانیم که یه دفعه میخوان یه کاری برام بکنن. عصبانیم که باورم نمی کنن.

ناراحتم. نارحتم چون هیچ کس باورم نمی کنه. ناراحتم چون هیچ کس اجازه نمی ده زندگیم رو بگذرونم.

گیجم. گیجم که چرا هری میخوام دوستم باشه. گیجم که چرا سخت تلاش می کنه. گیجم که چرا خانوادم یهویی تصمیم گرفتن یه کاری برام انجام بدن. گیجم ، به خاطر هر چیزی که داره اتفاق می افته.

و در آخر ناراضیم. از دست خانوادم ناراضیم. و از دست هر کسی که باهام مثل یه گه رفتار میکنه. از هری ناراضیم که می خواد دوستم باشه. از زندگیم ناراضیم. و از همه چیز و همه کس.

" الکسیس! هری اینجاست. "

مامانم داد زد و منو از فکرام بیرون کشید. غر زدم قبل از این که بلند شم و از پله ها برم پایین. مامان و بابام داشتن توی هال با هری صحبت می کردن. اونا لبخند میزدن و صحبت می کردن. اونا حقیقتا خوشحال بودن. این هیچ وقت اتفاق نمی افته وقتی من باهاشون صحبت می کنم.

اونا هیچ وقت خوشحال نیستن وقتی باهام حرف میزنن. و اگر هم تلاش کنن ، میتونم بگم این از روی اجباره یا اونا هیچ وقت اون درخششی که تو چشماشونه وقتی با یکی دیگه صحبت می کنن رو ندارن.

" الکسیس این جایی؟ "

مامانم گفت و یه باره دیگه منو از فکرام بیرون کشید.

الان من وسط پله ها وایستاده بودم و به خاطر همشون یه لبخند فیک داشتم.

" زود باش. بیا بشین پشت میز تا وقتی که پاستا پخته میشه. هری مشکلی که با پاستا نداری؟ "

مامانم پرسید و هری سرشو تکون داد.

" نه. این عالیه. "

اون مودبانه گفت و مامانم بهش لبخند زد.

هممون پشت میز نشستیم. مامان و بابام داشتن با هری راجب باندش و زندگیش صحبت می کردن. وقتی بهشون نگاه کردم دیدم اونا سربلند و خوشحالن.

ولی نه واسه من. واسه هری. اونا خالصانه خوشحال بودن و افتخاری تو چشماشون بود که هیچ وقت واسه من نبود.( یعنی هیچ وقت به من افتخار نمیکردن. ) اونا هری رو دوست دارن. باهاش خوشحالن. بهش افتخار می کنن. اونا هیچ وقت منو دوست ندارن و نخواهند داشت.

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now