26• همه چيزو خراب كردى

1.2K 138 22
                                    


داستان از نگاه الکسیس:

دوهفته گذشته ، شایدم دو ماه. ولی هری هنوز داره کمکم می کنه. زیاد مشروب نمی خورم و شاید فقط یه سیگار در روز می کشم. حدس میزنم هری واقعا داره کمکم می کنه. فقط امیدوارم اینو مثل همیشه به گند نکشم.

نه تنها هری تو مشروب و سیگار کمکم کرده بلکه ذره ذره ی دیوار هام رو فرو ریخته. زیاد مطمین نیستم که از این بابت خوشحالم یا نه ولی حدس می زنم منو هری با هم خوب کنار میاییم. منظورم اینه که ما خیلی با هم صحبت می کنیم و هری خیلی چیزا درباره ی باندش و خانوادش و زندگی قبل از باندش گفته. پس من اونو بهتر می شناسم.

مدی رو از وقتی بهش سیلی زدم ندیدم اما نمیدونم هری دیده یا نه. منظورم اینه که اگه ببیندش درموردش صحبت نمی کنه یا اگه همدیگرو می بینن چی کار می کنن. در ضمن به نظر انقدر سرش به خاطر من شلوغه که نمیتونه کار دیگه بکنه که من خیلی در این باره احساس گناه دارم ولی این انتخاب خودشه. هروقت یه مشکلی پیش میاد و من بهش زنگ می زنم دو دقیقه بعد اینجاست. یا وقتی ازش می پرسم می خواد کاری انجام بده میگه آره. نمیدونم این به خاطر اینه که با هم دوست شدیم یا اینکه اون هنوز به خاطر من احساس تاسف می کنه...؟

بدترین چیز اینه که من دیگه دورم دیوار نمی سازم. همه ی ماه ها و هفته ها و روز هایی که با هری وقت گذروندم دیوار هام آروم آروم فرو ریختن و الان احساس می کنم هر کسی می تونه منو بشکونه چون دیوار هام دیگه نیستن.

همه ی سال هایی که سعی کردم اونارو بسازم و همونطور نگهشون دارم هری وارد شد و با وقت گذروندن با من همشون رو فروریخت. فقد امیدوارم کسی اینو نابود نکنه یا من میشکنم چون حس می کنم شاید عاشقش شده باشم. منظورم اینه که هنوز قبولش نکردم ولی حس می کنم باید عاشقش شده باشم. چون هر وقت با همیم احساس خوشحالی و امنیت می کنم و اگه اون مال کس دیگه ای باشه میدونم زنده نمی مونم. اون خوشحالم می کنه و هروقت این جا نیست احساس ناراحتی می کنم و دلم براش تنگ میشه. ممکنه واقعا عاشقش شده باشم؟

ساعت دوازده و من به هری پیام دادم که می خواد ناهار بخوره چون مامان بابام بی دلیل سرم داد زدن و من احتیاج به یه دلخوشی دارم و معمولا هری کمک می کنه. فکر کنم واقعا داره درستم می کنه.

-می خوای بری ناهار بخوری؟xxA -

-نه ببخشید سرم شلوغه نمیتونم H-

این عجیبه چون معمولا میگه آره ولی اینبار گفت نه. منظورماینه که من نمیتونم خودخواه باشم و بگم نه تو مجبوری. چون اون یه عالمه دوست داره و یه زندگی جدا از من ، حدس میزنم. ولی اون حتی بوس نفرستاد ولی معمولا میفرسته. من کار اشتباهی کردم؟ اون دیگه نمی خواد کمکم کنه؟ یعنی من انقدر آلوده ام؟

-اوه. باشه. حدس میزنم یه زمان دیگه بتونیم ، درسته؟ xxA-

-اره. یه وقت دیگه. xH-

پس اون یه بوس داد.(منظورش x هه) این شد یه چیزی. باشه ، خودم تنها میرم ناهار می خورم. بزن بریم استار باکس ، دوست دارم اون جا ناهار بخورم.

*استارباکس*

داستان از نگاه الکسیس:

وارد استارباکس شدم و دنبال یه میز خالی می گشتم. هسچ جای خالی ای نبود پس سفارش دادم که با خودم ببرمش.

وقتی بیرون اومدم محکم خوردم به یه نفر چون داشتم به زمین نگاه می کردم.

"ببخشید"

شنیدم یه صدای آشنا گفت. بالا رو نگاه کردم و دیدم مدیه.

"مدی؟ تو این جا چی کار می کنی؟" من پرسیدم. قبل از این که بتونه جواب بده یه نفر حرفشو قطع کرد.

"مدی من یه جای خالی پیدا..." صدا قطع شد و وقتی من پشت سر مدی رو نگاه کردم هری اون جا وایستاده بود. پس حدس می زنم اونا هنوز همدیگه رو می بینن. ولی مدی گفت که همه ی چیزی که می خواد اینه که با هری باشه. که از اول هم نمی خواسته بهم کمک کنه. من هیچ وقت اینو به هری نگفتم چون فکر می کردم نیاز نیست بدونه. حدس می زنم اشتباه می کردم. اگه من جای اون بودم و می دونستم حس خیانت بهم دست میداد. پس باید بهش بگم؟ باید بگم. مگه نه؟

"الکسیس؟" هری گفت اومد کنار مدی و بازوش رو دور کمرش گزاشت. الان ما توی پیاده رو بیرون استارباکس بودیم.

"سلام. حدس میزنم این چیزیه که به خاطرش سرت شلوغ بود؟" گفتم و یکم زیادی خشن بود.

"الکسیس-"

"نه نکن! الآن می خوای بدونی چرا به مدی سیلی زدم؟" مم پرسیدم و اون به نظر گیج شد و مدی شوکه شد.

"بهش سیلی زدم چون گفت از اول هم نمی خواسته بهم کمک کنه و فقط می خواسته تو رو به دست بیاره." گفتم و صدام رو بلند کردم.

"بی خیال ااکسیس من اونو نگفتم." مدی گفت و نگاه هری پر از انزجار شد.

"الکسیس ، فقط واسه این که من به خاطر مدی تو رو رد کردم ، کسی که ظاهرا وزش خوشت نمیاد ، دلیل نمیشه که همچین چرت و پرتی رو از خودت در بیاری." هری با خشونت گفت و واقعا بهم آسیب زد.

نوشیدنیم رو محکم فشار دادم و بالا رو نگاه کردم.

"باورم نمی کنی؟" من گفتم و اون سرش رو تکون داد وقتی مدی با یه نیشخند اون جا وایستاده بود.

"نه" اون گفت و از کنارم رد شد و رفتن توی استارباکس.

احساس کردم شکستم. دیوار هام خورد شده بود و تنها کسی که من تو همه چیز بهش اعتماد داشتم و کسی که کمک می کرد ، باورم نداره؟ اون مثل اولین بار بهم نگاه کرد. با انزجار. و گفت که من اینارو از خودم در آوردم.

چیزی که میدونم این درد رو متوقف می کنه ... الکله.

Fix You  | CompleteDonde viven las historias. Descúbrelo ahora