41 • من دارم سقوط ميكنم...

1K 154 23
                                    

داستان از نگاه الکسیس:

از وقتی که با هری بحث کردم خونه موندم. بهش گفتم خوشحال تر میشم اگه منو تنها بزاره و اونم همین کارو کرد. سر حرفش موند و منو تنها گذاشت. ولی این حسیه که الان دارم ، تنها.

توی خونه تنها میشینم و تلوزیون نگاه می کنم یا کتاب می خونم. بیرون نمیرم جز اینکه بخوام برای آشپزخونه غذا بخرم. در غیر این صورت نمیرم بیرون. چون کسی رو ندارم که باهاش بیرون برم پس بیرون رفتن هیچ ارزشی نداره مخصوصا تنها.

به همین دلیل هم احساس تنهایی می کنم. هری تنها دوستم بود. تنها کسی که می تونستم به خاطر مشکلاتم برم پیشش. تنها کسی که همه چیزمو بهش گفتم. کسی که یه زمانی با تمام وجودم بهش اعتملد داشتم.

با اینکه بهش گفتم تنهام بزاره ولی دلم براش تنگ شده. اون همیشه میدونست چطوری روزمو بهتر کنه. میدونست چه وقتایی ناراحتم و می خوام حرف بزنم حتی اگه خودم نمی فهمیدم اون متوجه میشد.

همیشه میدونست چطور کاری کنه بخندم یا قهقهه بزنم. اون بعضی اوقات منو بهتر از خودم می شناخت این ترسناکه که من خیلی بهش نزدیک بودم ولی در عین حال مهیج و شگفت انگیز هم هست. فقط دیدنش می تونه روزمو بسازه.

لبخندش و قهقهه اش همیشه همیشه باعث میشه منم بخندم. طوری که چال هاش معلوم میشه وقتی خیلی بزرگ می خندید و تو از تو چشماش می تونستی بگی که اون خوشحاله. قهقهه اش که ازش متنفره ولی من خیلی عاشقشم. اون بلنده ولی خوشحالیش رو نشون میده. نه به خنده ی الکی یا کوچولو. اون یه خنده ی بزرگ و بلنده که رو صورت همه لبخند میاره. میدونم دارین به چی فکر می کنین. اون عاشق هریه.

خب من نمیدونم که عاشقشم یا نه ولی مطمئنم که دارم به خاطرش فرو می ریزم. خب من قبلا مطمئن نبودم ولی الان که همدیگه رو نمیبینیم میدونم که همین طوره.

چون من دلم برای هر چیز لعنتی ای درباره ی اون تنگ شده. دارم به خاطر اون سقوط می کنم...

داستان از نگاه هری

"هری داری بهم گوش میدی؟" مدی گفت.

"چی ببخشید؟" گفتم و از فکرام بیرون کشیده شدم.

"آق! من دارم میرم. تو توى این دو ساعت اصلا به حرفام گوش ندادی" اون گفت و بعد بلند شد و از خونم رفت بیرون.

راستش از یه هفته پیش من به حرف کسی گوش ندادم. اون زمانی بود که منو الکسیس با هم دعوا کردیم. یه هفته. یه هفته است که ندیدمش و باهاش حرف نزدم.

اون گفت که اون کارا رو نکنم پس منم نکردم ولی دلم براش تنگ شده. اون می دونست چطور چیزهارو بهتر کنه و چطور منو خوشحالتر کنه. اون منو بعضی اوقات بهتر از خودم می شناخت و من عاشق ای بودم.

عاشق این بودم که میتونست بگه دردم چیه بدون اینکه بهش بگم. عاشق این بودم که بعضی وقت ها یه چیز مسخره می گفت و ما بهش می خندیدیم. عاشق این بودم که چطوری به خودش می خندید. اون خودشو جدی نمی گرفت و من عاشق این بودم.

لبخند و قهقه اش همیشه روزمو درخشان می کنه و دیدن ناراحتی و گریه کردنش ناراحتم می کنه. واسه همین هم من از دعوایی که کردیم متنفرم. اون داشت گریه می کرد و من نمی تونستم کاری درباره اش بکنم چون من دلیلش بودم و این باعث شد حتی احساس بدتری داشته باشم.

از خودم به خاطر اینکه اون کارو باهاش کردم متنفرم. هر روز با دونستن اینکه اون نمی خواد منو ببینه به خاطر کاری که کردم از خودم بیشتر متنفر میشم. هنوز بیشتر از چیزی که باید به الکسیس اهمیت میدم.

فیس بوک و توییترشو چک می کنم که ببینم درچه حاله ولی هنوز کاری نکرده. از قبل از توانبخش توشون نرفته. حس می کنم انگار از صفحه ی روزگار محو شده. میدونم احتمالا نباید تنهاش بزارم چون می تونه به کسی که قبلا بود برگرده ولی حسم بهم میگه نه. نمیدونم چرا ولی هم چین حسی رو دارم.

یه حسی دارم که انگار توانبخشی کمک کرده و دیگه اون کارو انجام نمیده ، البته امیدوارم. نمی دونم چیکار می کنم اگه الکسیس بمیره. از خودم متنفر میشم و خودمو به خاطرش سرزنش می کنم. واقعا نمیدونم چیکار می کنم...

درهرحال قرار بود که امروزو با مدی بگذرونم ولی همونطور که میبینید اون رفت چون من گوش نمیدادم. حتی نمی دونم داشت راجب چی حرف میزد. داشت درباره ی یه چیزی ناله می کرد و غر میزد ولی نمی دونم چرا؟ راستش اون جدیدا منو عصبانی می کنه. مثل فشنگ. نمیدونم که باید باهاش بهم بزنم یا نه.

ولی بعدش انقدر داشتم درباره ی الکسیس هم فکر می کردم که حس می کنم شاید عاشقش شدم. واسه همین هم دلم خیلی براش تنگ شده.

واسه همین هم از دروغ گفتن به اون بیشتر از دروغ گفتن به مدی متنفر بودم. واسه همین هم متنفر بودم که ببینم گریه می کنه یا ناراحته. واسه همین هم لبخندش روزمو درخشان میکنه. دارم عاشقش میشم....

***
سلام ... این نویسنده اشکال گرامری داره ولی دیگه تو این چپتر ترکونده بود.
فقط چهار تا چپتر مونده ... قسمت بعد ترجمه شده بستگی به رای و کامنت ها داره...
Love you all ... BAHAR

Fix You  | CompleteWhere stories live. Discover now